?يکي از عاشقان امام زمان(عجل الله فرجه) که خيلي سال نيست از دنيا رفته است؛ اين بزرگوار به امامزاده آقا علي عباس رفته بود و توسلي به امام زمان کرده بود. اشکي و آهي و مناجاتي و با آن دل سوزان و دردمندی که او داشت اينقدر گريه کرد که از حال رفت.
?دورش جمع شدند، آب به صورتش ميزدند. برايش آب قند ميآوردند. يک نفر گفت: برويم براي او طبيب بياوريم. او در همين حين چشمش را باز کرد و گفت: نميخواهد طبيب بياوريد. خود طبيب مرا به اين روز انداخته است. اين درد هم بايد از او خواست. اين درد از صد درمان بهتر است. اين درد خودش درمان است.
?واقعاً اين چنين است. بنابراين حرف ما اين است که دنبال اضطرار فرج بگرديم و آن بايد چشمانداز ما باشد.
?من يک مثال خيلي واضح بزنم. اين ليوان آب الآن جلوي ما است. به اين يقين هم داريم. شکي نداريم. حتي اگر يک دانشمند شيمي يا فيزيک هم باشد خواص شيميايي و فيزيکياش را هم ميداند. ترکيباتش را هم ميداند. حرکتي در ما ايجاد نميشود که دست ببریم و اين آب را برداريم و بخوريم. چرا؟ چون نيازي در ما نيست. تا عطش نباشد، حرکت ايجاد نميشود.
?صرف يقين کافي نيست، اما يقين داريم هست ولي در ما حرکت ايجاد نکرد. شما قرآن را ميبيني در سورهي نمل آيهي 15، حضرت موسي براي فرعونيان معجزاتي را نشان داد. معجزاتي را که ديگر همه شک نداشتند اينها سحر نيست، می دانستند اينها معجزه است. ميدانستند که او يک عصايي را انداخت، اژدها شد و رفت. همهي سحرهاي آنها را بلعيد، اين چيز سادهاي نيست. همه ميفهميدند. فرعونيان ميفهميدند. اما در عين حال قرآن ميگويد: با اينکه يقين داشتند، در مقابل موسي ايستادند. تعبير قرآن اين است. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) در عين حال که به اين آيات و معجزات يقين داشتند، اما کفر ورزيدند.
?امام صادق(ع) در ذيل اين آيه ميفرمايد: اين کفري که ورزيدند، کفر با وجود معرفت بود. يعني با وجود اينکه يقين و معرفت داشتند اما اين معرفت به درد اينها نخورد. چون براي خودشان نيازي نسبت به موسي حس نميکردند. نسبت به خداي موسي، که تسليم شوند.
?بالاتر هم شيطان است. مگر شيطان عوالم بالا را نديده بود؟ مگر ملکوت را نديده بود؟ ملائکه را ديده بود. عوالم بالا را ديده بود. شهود کرده بود که بالاتر از علم و يقين و اين حرفها است. ديده بود اما با اين وجود چون نيازي در خودش در مقابل ولي خدا و حجت خدا نميديد، سجده کند، در مقابل انسان کامل سر فرود بياورد، نيازي نميديد، حتي خودش را بالاتر از او ميديد. استکبارش طوري بود، تکبرش طوري بود که خودش را بالاتر از او ميديد، از اين جهت آن يقين و آن شهودش به درد نخورد و باعث رجم و طرد او شد. به درد او نخورد.
?پس ببينيد اگر انسان آن نياز و اضطرار در او به وجود نيايد، حتي آن يقين، علم، حتي شهود، باعث حرکت در او و تسليم نسبت به خدا و ولي خدا نمی شود.