وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
يَذْكُرُ فيها عَجيبَ خِلْقَةِ الطّاووسِ
كه در آن از شگفتى هاى آفرينش طاووس سخن مى گويد
ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجيباً مِنْ حَيَوان وَ مَوات، وَ ساكِن
موجوادت را آفريد آفريدنى عجيب، از جانداران و بى جان، و آرام
وَ ذى حَرَكات. فَاَقامَ مِنْ شَواهِدِ الْبَيِّناتِ عَلى لَطيفِ صَنْعَتِهِ
و متحرك. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدى آشكار
وَ عَظيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مُسَلِّمَةً لَهُ.
اقامه كرد كه عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالى كه به وجود او اعتراف نموده و تسليم فرمان او شدند.
وَ نَعَقَتْ فى اَسْماعِنا دَلائِلُهُ عَلى وَحْدانِيَّتِهِ، وَ ما ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ
و دلايل او بر توحيدش در گوشهاى ما فرياد مى زند، و نيز آنچه از پرندگان گوناگون
صُوَرِ الاَْطْيارِ الَّتى اَسْكَنَها اَخاديدَ الاَْرْضِ وَ خُرُوقَ فِجاجِها،
به وجود آورده، پرندگانى كه آنها را در رخنه هاى زمين و شكافهاى بين دو كوه،
وَ رَواسى اَعْلامِها، مِنْ ذاتِ اَجْنِحَة مُخْتَلِفَة، وَ هَيْئات مُتَبايِنَة،
و قله كوههاى بلند جاى داده، همانها كه داراى بالهاى گوناگون، و شكل هاى مختلف،
مُصَرَّفَة فى زِمامِ التَّسْخيرِ، وَ مُرَفْرِفَة بِاَجْنِحَتِها فى مَخارِقِ الْجَوِّ
و در مهار تسخير حضرت اويند، و با بالهاى خود در شكافهاى
الْمُنْفَسِحِ، وَالْفَضاءِ الْمُنْفَرِج ِ. كَوَّنَها بَعْدَ اِذْ لَمْ تَكُنْ فى عَجائِبِ
هواى باز، و فضاى گشاده پرواز مى كنند. آنها را در صورتهاى شگفت آور پس از آنكه وجود نداشتند
صُوَر ظاهِرَة، وَ رَكَّبَها فى حِقاقِ مَفاصِلَ مُحْتَجِبَة،
بهوجود آورد، و با استخوانهاى قوى مفصل ها كه از نظر پنهان است تركيب كرد و به هم پيوست،
وَ مَنَعَ بَعْضَها بِعَبالَةِ خَلْقِهِ اَنْ يَسْمُوَ فِى الْهَواءِ خُفُوفاً،
بعضى از پرندگان را به خاطر سنگينى جثّه از اينكه به راحتى در فضاى بالا پرواز كنند بازداشت،
وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفيفاً. وَ نَسَقَها عَلَى اخْتِلافِها فِى الاَْصابيغ ِ بِلَطيفِ
و چنان مقرّر فرمود كه بتوانند در نزديكى زمين به پرواز درآيند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت
قُدْرَتِهِ وَ دَقيقِ صَنْعَتِهِ. فَمِنْها مَغْمُوسٌ فى قالَبِ لَوْن لايَشُوبُهُ غَيْرُ
صنعتش به رنگهاى گوناگون درآورد. برخى از آنها سراسر در يك رنگ كه رنگ ديگرى با آن
لَوْنِ ما غُمِسَ فيهِ، وَ مِنْها مَغْمُوسٌ فى لَوْنِ صِبْغ قَدْ طُوِّقَ بِخِلافِ
آميخته نيست درآمده اند، و دسته اى ديگر در رنگ ديگرى فرو رفته اند به جز گردنشان كه طوقى از
ما صُبِـغَ بِـهِ.
غير آن رنگ دارند.
عجايب خلقت طاووس
وَ مِنْ اَعْجَبِها خَلْقاً الطّاوُوسُ الَّذى اَقامَهُ فى اَحْكَمِ تَعْديل،
و از عجيب ترين مرغان طاووس است كه آن را در استوارترين شكل ايجاد كرد،
وَ نَضَّدَ اَلْوانَهُ فى اَحْسَنِ تَنْضيد، بِجَناح اَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَب اَطالَ
و رنگهايش را در نيكوترين مرحله نظام داد، با بالى كه قلمهاى آن را به هم پيوست، و دُمى كه آن را
مَسْحَبَهُ. اِذا دَرَجَ اِلَى الاُْنْثى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ، وَ سَما بِهِ مُطِلاًّ عَلى
دراز و كشيده گردانيد. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز كند، به طورى كه بر سرش سايه
رَأْسِهِ كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ. يَخْتالُ بِاَلْوانِهِ،
اندازد، گويى بادبان كشتى اى است از منطقه دارين كه كشتيبان آن را از جاى خود مى گرداند. به رنگش مى نازد،
وَ يَميسُ بِزَيَفانِهِ. يُفْضى كَاِفْضاءِ الدِّيَكَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ اَرَّ
و به نازش مى خرامد. چون خروس با ماده اش مباشرت مى كند، و براى جفت گيرى همچون شتران نر
الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرابِ. اُحيلُكَ مِنْ ذلِكَ
پر از شهوتى كه براى جفت گيرى آمده اند با آلات تناسلى خود به او نزديك مى گردد. تو را در اين زمينه
عَلى مُعايَنَة، لا كَمَنْ يُحيلُ عَلى ضَعيفِ اِسْنادِهِ.
به ديدن وضع طاووس حواله مى دهم، نه مانند كسى كه اثبات مطلبى را به سندى ضعيف احاله مى دهد.
وَ لَوْ كانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعَمُ اَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَة تَسْفَحُها مَدامِعُهُ،
واگرآنچه ديگران خيال مى كنند كه آميزش طاووس به آن است كه اشكى از چشمهايش سرازيرمى شود
فَتَقِفُ فى ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ، وَ اَنَّ اُنْثاهُ تَطْعَمُ ذلِكَ، ثُمَّ
و در اطراف پلكهايش جمع مى گردد و ماده آن اشك را به منقار برمى دارد و مى خورد، سپس
تَبيضُ لا مِنْ لَقاحِ فَحْل سِوَى الدَّمْع ِ الْمُنْبَجِسِ، لَما كانَ
تخم گذارى مى كند، ونطفه نر بجز اشك بيرون آمده از چشم او نيست،اين خيال بى پايه شگفت آورتر
ذلِـكَ بِـاَعْـجَـبَ مِـنْ مُطاعَـمَـةِ الْغُـرابِ .
از اين نمى باشد كه مردم بر اين گمانند كه آميزش كلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.
تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِىَ مِنْ فِضَّة، وَ ما اُنْبِتَ عَلَيْها مِنْ عَجيبِ
انگارمى كنى قلم هاى بال طاووس ميله هاى چنگكى است ساخته شده از نقره، وآنچه از دايره هاى
داراتِهِ وَ شُمُوسِهِ خالِصَ الْعِقْيانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ. فَاِنْ شَبَّهْتَهُ
عجيب (زرد و سبز) بر بالها روييده گردنبندهاى طلاى ناب و پاره هاى زبرجد است. اگر بالش را
بِما اَنْبَتَتِ الاَْرْضُ قُلْتَ: جَنِىٌّ جُنِىَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبيع .
به آنچه از زمين مى رويد تشبيه كنى مى گويى: دسته گلى است كه از شكوفه هاى بهاران چيده شده.
باب وَ اِنْ ضاهَيْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِىِّ الْحُلَلِ، اَوْ مُونِقِ عَصْبِ
و اگر آن را به جامه ها مثل بزنى همچون حلّه هايى است پر از نقش و نگار، و يا جامه هاى خوش منظر
الْيَمَنِ. وَ اِنْ شاكَلْتَهُ بِالْحُلِىِّ فَهُوَ كَفُصُوص ذاتِ اَلْوان قَدْ نُطِّقَتْ
يمنى. و اگر آن را به زينت و زيور تشبيه كنى مانند نگين هاى رنگارنگى است كه ميان نقره
بِاللُّـجَيْـنِ الْمُكَلَّـلِ.
مرصّع به جواهر قرار داده شده.
يَمْشى مَشْىَ الْمَرِح ِ الْمُخْتالِ، وَيَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَناحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ
به مانند متكبّر دلشاد راه مى رود، و هر زمان دُم و بال خود را مى نگرد از زيبايى پيراهن
ضاحِكاً لِجَمالِ سِرْبالِهِ وَ اَصابيغ ِ وِشاحِهِ، فَاِذا رَمى بِبَصَرِهِ اِلى
پر از نقش و نگارش و حمايل مرصعش به قهقهه مى خندد، و هر گاه به پاهاى خود چشم
قَوائِمِهِ زَقا مُعْوِلاً بِصَوْت يَكادُ يُبينُ عَنِ اسْتِغاثَتِهِ، وَ يَشْهَدُ
مى اندازد آنچنان فرياد مى كشد كه معلوم مى شود دادخواهى مى كند، و به دردى
بِصادِقِ تَوَجُّعِهِ، لاَِنَّ قَوائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلاسِيَّةِ،
واقعى گواهى مى دهد، زيرا پايش مانند پاى خروس دورگه باريك و تيره است،
وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ ساقِهِ صيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ. وَ لَهُ فى مَوْضِع ِ
و از ساق استخوان پايش خارى پنهان برآمده. در جاى تاج خود
الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْراءُ مُوَشّاةٌ. وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ كَالاِْبْريقِ، وَ مَغْرِزُها
كاكلى سبز و مزيّن به نقش دارد. محل برآمدن گردنش مانند لوله ابريق كشيده و بلند است. جاى فرورفتگى
اِلى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسْمَةِ الْيَمانِيَّةِ، اَوْ كَحَريرَة مُلْبَسَة مِرْآةً
گردن تا شكمش چون رنگ نيل يمنى سبز سير است، يا چون قطعه ديبايى است كه آينه صاف و درخشنده اى
ذاتَ صِقال، وَ كَاَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَر اَسْحَمَ، اِلاّ اَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مائِهِ
بر روى آن نشانده باشند، گويا چادرى سياه به خود پيچيده، و از برّاقى
وَ شِدَّةِ بَريقِهِ اَنَّ الْخُضْرَةَ النّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ.
گمان مى رود كه رنگ سبز خوش نمايى با آن درآميخته است.
وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فى لَوْنِ الاُْقْحُوانِ اَبْيَضُ
در شكاف گوشش خطّى است مانند سر قلم و سپيد سپيد چون گل
يَقَقٌ، فَهُوَ بِبَياضِهِ فى سَوادِ ما هُنالِكَ يَأْتَلِقُ، وَ قَلَّ صِبْغٌ اِلاّ وَ قَدْ
بابونه، كه اين سپيدى در ميان رنگ سياه اطرافش مى درخشد، كمتر رنگى است كه نمونه آن در اين
اَخَذَ مِنْهُ بِقِسْط، وَ عَلاهُ بِكَثْرَةِ صِقالِهِ وَ بَريقِهِ وَ بَصيصِ ديباجِهِ
حيوان به كار گرفته نشده، و به خاطر صيقلى و برّاقى زياد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر
وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ كَالاَْزاهيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّها اَمْطارُ رَبيع ،
جلوه داده، و به مانند شكوفه هاى پراكنده است كه بارانهاى بهارى و آفتاب با حرارت.
وَ لا شُمُوسُ قَيْظ. وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ ريشِهِ، وَ يَعْرى مِنْ لِباسِهِ،
هنوز آن را نپروريده. گاهى از پر خود بيرون مى آيد، و از پيراهنش برهنه مى گردد،
فَيَسْقُطُ تَتْرى، وَ يَنْبُتُ تِباعاً، فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتاتَ اَوْراقِ
پرها پشت سر هم مى ريزند، دوباره پى درپى مى رويند، مانند برگ درختان كه در پاييز
الاَْغْصانِ، ثُمَّ يَتَلاحَقُ نامِياً حَتّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ.
فرو مى ريزند، سپس رشد كرده به هم مى پيوندند تا بار ديگر به صورت اوّل بازگردند.
لايُخالِفُ سالِفَ اَلْوانِهِ، وَ لايَقَعُ لَوْنٌ فى غَيْرِ مَكانِهِ. وَ اِذا
پر جديد در رنگ آميزى مانند دفعه اول است، و هر رنگى در جاى سابقش قرار مى گيرد. چون
تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَراتِ قَصَبِهِ اَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً، وَ تارَةً
به دقّت در مويى از موهاى پر طاووس نظر كنى يك بار سرخ رنگ، و بار ديگر
خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً، وَ اَحْياناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً. فَكَيْفَ تَصِلُ اِلى
سبز زبرجدى، و مرتبه ديگر زرد طلايى نشان مى دهد. پس چگونه
صِفَةِ هذا عَمائِقُ الْفِطَنِ، اَوْ تَبْلُغُهُ قَرائِحُ الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ
فكرهاى ژرف بين، و عقول باذوق خلقت عجيب اين حيوان را درك كند، و چسان توصيف وصف كنندگان
اَقْوالُ الْواصِفينَ، وَ اَقَلُّ اَجْزائِهِ قَدْ اَعْجَزَ الاَْوْهامَ اَنْ تُدْرِكَهُ،
وصفش را به نظم آورد، با آنكه كوچكترين اجزايش انديشه هاى ژرف بين را از درك عاجز نموده
وَالاَْلْسِنَةَ اَنْ تَصِفَهُ؟! فَسُبْحانَ الَّذى بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق
و زبان وصف كنندگان را ناتوان كرده است؟! پاك است خداوندى كه عقلها را از توصيف مخلوقى
جَلاّهُ لِلْعُيُونِ فَاَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً،
چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اينكه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده كه آن را محدود به حد معيّن
وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً، وَ اَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخيصِ صِفَتِهِ،
وپديدآمده و بااندام تركيب يافته و رنگ آميزى شده درك كرده اند، وزبانها را ازبيان كيفيت آن درناتوانى نشانده،
وَقَعَدَ بِها عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ. وَ سُبْحانَ مَنْ اَدْمَجَ قَوائِمَ الذَّرَّةِ وَالْهَمَجَةِ
و آنها را از شرح وصف اين حيوان به عرصه عجز كشيده. پاك است خداوندى كه پاهاى موران و پشه هاى
اِلى مافَوْقَهُما مِنْ خَلْقِ الْحيتانِ وَالْفِيَلَةِ، وَ وَأى عَلى نَفْسِهِ
كوچك را استوار كرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهيان دريا و پيلان عظيم الجثّه، و بر خود لازم نموده
اَلاّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمّا اَوْلَجَ فيهِ الرُّوحَ اِلاّ وَ جَعَلَ الْحِمامَ مَوْعِدَهُ،
كه هيچ جسمى كه جان در آن دميده جنبش ننمايد مگر آنكه مرگ را وعده گاه
وَالْفَنـاءَ غايَتَـهُ .
و فنا را پايان كارش قرار دهد.
مِنْها فى صِفَةِ الْجَنَّةِ
از اين خطبه است در وصف بهشت
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ ما يُوصَفُ لَكَ مِنْها لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ
آنچه كه از بهشت براى تو وصف مى شود اگر با چشم دل بنگرى، به شگفتى هايى كه در دنيا
عَنْ بَدائِع ِ ما اُخْرِجَ اِلَى الدُّنْيا مِنْ شَهَواتِها وَ لَذّاتِها وَ زَخارِفِ
پديد شده از شهوات و خوشيها و آرايش هايى كه نظر را جلب مى كند بى رغبت
مَناظِرِها، وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِى اصْطِفاقِ اَشْجار غُيِّبَتْ عُرُوقُها فى
گردى، و انديشه ات در ميان درختانى كه شاخه هايشان به هم مى خورد و ريشه هايشان در دل تپه هايى از
كُثْبانِ الْمِسْكِ عَلى سَواحِلِ اَنْهارِها، وَ فى تَعْليقِ كَبائِسِ اللُّؤْلُؤِ
مشك بر كنار جويهاى بهشت پنهان شده سرگردان مى گردد، و فكرت در خوشه هايى از مرواريد تر
الرَّطْبِ فى عَساليجِها وَ اَفْنانِها، وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمارِ مُخْتَلِفَةً فى
در شاخه هاى كوچك و بزرگ آن درختان، و همچنين پديد آمدن ميوه هاى گوناگون كه از غلاف هاى خود
غُلُفِ اَكْمامِها، تُجْنى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّف فَتَأْتى عَلى مُنْيَةِ
سر برون آورده حيران مى شود، كه آن ميوه ها بدون زحمت و رنج چيده مى شوند و بر اساس ميل چيننده
مُجْتَنيها، وَ يُطافُ عَلى نُزّالِها فى اَفْنِيَةِ قُصُورِها بِالاَْعْسالِ
به دست مى آيند، و عسل هاى پاك و شراب صافى در قصرهاى ساكنان بهشت به گردش
الْمُصَفَّقَةِ، وَالْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرامَةُ تَتَمادى بِهِمْ
مى آورند تا هر كه بخواهد بهره مند گردد. بهشتيان مردمى هستند كه كرامت الهى به دنبال هم به آنان
حَتّى حَلُّوا دارَ الْقَرارِ، وَ اَمِنُوا نُقْلَةَ الاَْسْفارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ اَيُّهَا
مى رسد تا گاهى كه در خانه جاودانى فرود آمدند، و از رنج نقل و انتقال سفرها ايمن شدند. اى شنونده
الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ اِلى ما يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَناظِرِ الْمُونِقَةِ
اگر دل به آنچه كه در بهشت از اين مناظر شگفت انگيز به تو روى مى آورد مشغول كنى
لَزَهَقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً اِلَيْها، وَلَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسى هذا اِلى
روحت به تماشاى آن از شوق برآيد، و الان از اين مجلس من براى هرچه زودتر
مُجاوَرَةِ اَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجالاً بِها. جَعَلَنَا اللّهُ وَ اِيّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعى
رسيدن به آنها به همسايگى اهل قبور خواهى رفت. خداوند به رحمت خويش ما و شما را از آن كسانى قرار
بِقَلْبِـهِ اِلـى مَنـازِلِ الاَْبْـرارِ بِرَحْمَتِـهِ .
دهد كه از عمق دل و جان براى رسيدن به منازل نيكوكاران سعى و تلاش مى نمايند.
تَفسيرُ بَعْضِ ما فى هذِهِ الْخُطْبَةِ مِنَ الْغَريبِ
تفسير لغات نامأنوس اين خطبه
[ قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِةِ» الاَْرُّ كِنايَةٌ عَنِ النِّكاح ِ، يُقالُ: اَرَّ الرَّجُلُ
گفتار آن حضرت «يؤرّ بملاقحه» كلمه «ارّ» كنايه از نزديكى است، عرب گويد:«ارّ الرجل
الْمَرْاَةَ يَؤُرُّها» اِذا نَكَحَها. وَ قَوْلُهُ: «كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ» الْقِلْعُ: شِراعُ السَّفينَةِ،
المرأة يؤرّها» آن گاه كه مرد با زن نزديكى كند. و «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه» «قِلْع» بادبان كشتى است،
وَ دارِىٌّ: مَنْسُوبٌ اِلى دارينَ، وَ هِىَ بَلْدَةٌ عَلَى الْبَحْرِ يُجْلَبُ مِنْها الطِّيبُ. وَ «عَنَجَهُ»
و «دارىّ» منسوب به دارين شهرى است در ساحل دريا كه از آنجا عطر مى آورند. «عنجه»
اَىْ عَطَفَهُ. يُقالُ: عَنَجْتُ النّاقَةَ ـ كَنَصَرْتُ ـ اَعْنُجُها عَنْجاً اِذا عَطَفْتَها.
يعنى آن را بازگرداند، گفته مى شود: «عنجت الناقة ـ كنصرت ـ اعنجها عنجاً» وقتى كه سر شتر را برگردانى.
وَالنُّوتِىُّ: الْمَلاّحُ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ» اَرادَ جانِبَىْ جُفُونِهِ.
و «نوتىّ» به معنى كشتيبان است. و «ضفّتى جفونه» دو طرف پلك ديده طاووس را منظور فرموده.
وَالضَّفَّتانِ: الْجانِبانِ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الْفِلَذُ: جَمْعُ فِلْذَة،
لغت ضفّتان به معنى هر دو جانب است. و فرمايش حضرت «فلذ الزبرجد» فِلَذ جمع فِلذة
وَ هِىَ الْقِطْعَةُ. وَ الْكِبائِسُ جَمْعُ الْكِباسَةِ وَ هِىَ الْعِذْقُ. وَالْعَساليجُ: الْغُصُونُ،
به معناى قطعه و تكه است. «كبائس» جمع كِباسه به معنى خوشه است. «عساليج» به معنى شاخه هاست،
واحِـدُها عُسْلُـوجٌ.]
و مفردش «عُسلوج» است.