قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :
وَ لا بَعَثَ الله نَبّياً وَ لا رسولاً، حتّي يَسْتَكْمِلُ الْعقلَ … .
«الکافي، ج 1، ص 18»
رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: خداوند هيچ پيامبر و رسولي را مبعوث نكرد، جز اين كه عقل ها را كامل كرد و خرد آنها (پيامبران) بالاتر از عقول و خرد امّت است.
بعثت، پرشورترین حماسه ی تاریخ
انبیای الهی شاه کار خلقتند. زندگی آنها هم شاه کار تاریخ و مملوّ از حماسه های پرشور آفرینش است. در میان انبیا هیچ یک به اندازه ی پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله وسلم زندگی پرحادثه ای نداشته است. مطالعه تاریخ آن حضرت صحنه های گوناگون آموزنده ای را از نظر ما می گذراند. صحنه های میلاد آن بزرگوار، صحنه های پرابهّت نخستین روزهای نزول وحی و به دنبال آن مقاومت سیزده ساله در مکه، و صحنه های پرهیجان هجرت و سال های پس از آن. از این رو اگر زندگی آن حضرت را پرشورترین حماسه تاریخ بنامیم اغراق نکرده ایم.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در کلام امام خمینی رحمه الله
بعثت، سرآغاز انقلاب فرهنگی
سرآغاز بعثت با نام خدا شروع شد و پس از نام خدا، با خواندن و قلم و علم و آموزش آغاز گردید. این واژه های زرین، بیانگر آن است که بعثت، با انقلاب فرهنگی و آگاهی بخشی در همه زمینه ها شروع شد و باید همواره برای پیشبرد اهداف بعثت، به زیربنای استوار آن، یعنی انقلاب فرهنگی اهمیت ویژه داد.
>بعثت، یعنی سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری، عقیدتی و عملی و هرگونه خرافات.
بعثت، یعنی رستاخیز بر پا خاستن برای نجات انسان ها از زیر یوغ اسارت های فکری، اجتماعی و سیاسی؛
بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، یعنی تبیین و تکمیل همه اهداف پیامبران و کتاب های آسمانی و تثبیت و اجرای آن اهداف به طور کامل.
بعثت، میلاد ارزش ها
روز مبعث، روز میلاد ارزش هاست؛ ارزش هایی که زنده به گور می شد و اصالت هایی که در بستر احتضار رو به خاموشی می رفت. در آن روز، بذر عشق و مهرورزیدن و مهربان زیستن در دشت تفتیده دل ها پاشیده شد و هزاران هزار گل عاطفه از آن رویید. لبخند بر لب ها نشست دست گرم نوازش بر سر یتیمان کشیده شد. شمشیرهای خشونت زنگار گرفت و سفره محبت آغوش گشود. نوع دوستی بنیاد یافت و کینه توزی جان باخت. از چشمه چشم ها مهر جوشید و در دریای سینه ها عشق خروشید. زندگی زیبا و بودنْ تماشایی شد.
روز مبعث، روز بارش برکت، روز سرافرازی انسان، روز برآمدن آوازهای سپید و روز بوسه زدن بر چهره خورشید، بر همه جهانیان مبارک باد.
سرچشمه برکات
مکّه، می سوخت در آتش بی امان جاهلی.
جهان مچاله می شد در مشت نا فهمی انسان.
زمین زنده به گور می شد، زیر پای موجود ناسپاس خلقت.
گورها از فریادها بی گناه آکنده؛ دست ها، در خون شناور، چشم ها، از بیداری تهی.
جهالت از در و دیوار، زبانه می کشید.
دنیا، کمر خم می کرد زیر بار عصیان… آفتاب، شرمسار از تماشای گناه و جسارت آدم، هماره طلوع نکرده، آرزوی غروب را داشت.
ناگهان، دریای لطف الهی به جوش آمد.
حرا، در تب یک اتفاق شگرف، سوخت، حرا در شوق یک خلسه عارفانه به سماع آمد.
حرا، در هیجانی ملکوتی، شگفت.
حرا جوانه زد،
حرا از بطن کوه، جاری شد. حرا قد کشید؛ بر بلندای زمانه ایستاد؛ بالاتر از طور و نزدیک ترین نقطه به آسمان.
محمّد صلی الله علیه و آله در حراست و ناگهان یک واقعه بی بدیل، ناگهانِ یک رستاخیز، ناگهانِ وحی است.
نبض زمان تندتر می زند، نور از در و دیوار، سرازیر می شود و صدای خدا از زبان جبرائیل جاری است.
«اقرأ…»
صدا سکوت را می شکند.
صدا، ثانیه ها را متوقّف می سازد .
صدا، امواج را در می نوردد.
«خواندن نمی دانم!»…
«اقرأ»…
«چه بخوانم؟»
«اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ الّذی خَلَق»
حجاب ها، کنار می رود، درهای آسمان، یکی پس از دیگری باز می شود، خدا سخن می گوید و آرامشی در جان محمد صلی الله علیه و آله ، شعله می کشد…
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسأله آموز صد مدرّس شد!
انسان برگزیده شد تا بار امانت به دوش کشد و شانه های محمّد صلی الله علیه و آله ، تاب این بار عظیم را داشت و سینه محمّد صلی الله علیه و آله امین وحی شد.
محمد صلی الله علیه و آله برگزیده شد و محمّد صلی الله علیه و آله یکباره از بلندای کوه، نور جاری شد.
محمّد صلی الله علیه و آله از حرا می آید و بر بلندای جهان می ایستد.
بزرگ معلّم از حرا می آید و الفبای رحمت و رستگاری را به انسان می آموزد.
محمد صلی الله علیه و آله می آید، با معجزه ای بزرگ تر از «تورات»، روشن تر از «انجیل»، دلنشین تر از «زبور» با سوره سوره روشنی، آیه آیه محبت.
محمّد صلی الله علیه و آله می آید تا دنیا، 23 سال هم نشینی باد و آفتاب را به شوق بنشند.
تا دنیا، به دستگیری دو نور، راه سعادت بپوید.
تا دنیا در سایه مهربانیِ دو خورشید، بیاساید.
خدیجه پنجی
با سلام صلوات بر خاتم پیامبر مهربانی
پیراهنِ سفیدِ ستاره سیاه بود
تابوتِ شب، روان و بر آن نقش ماه بود
خورشید: کوهی از یخ و هرچه درخت: سنگ!
بی ریشه بود هرچه که نامش گیاه بود
دنیا مکرَّر از عبثِ هرچه هست و نیست
در خود زمین تکیده، زمانه تباه بود
بی شک «هُبَل» خدایْ ترینِ خدایگان
«عزّی» برای جهلِ عرب تکیه گاه بود
کعبه پر از شکوه و شعف، شور و زندگی
اما برای روحِ بشر قتلگاه بود
شهری پُر از کنیزک و برده که هرچه مست
خَمرش به جام و عیش مدامش به راه بود
با هر پسر: ولیمه و شادی، ولی چه چیز
در انتظار دخترِ یک «روسیاه» بود
در چشم های وحشی بابا دو دست گور
تنها پناه دخترک بی پناه بود
بابا به روی ننگ قبیله که خاک ریخت
تنها سؤال دخترکش یک نگاه بود
لبریز بغض، بر دو دهانی که می شدند
هر بار باز و بسته «دعا»؟ نَه، دو «آه» بود!
روشن: سیاه و خوب: بد و هر چه خیر: شر:
عصیان: ثواب و صحبت از ایمان: گناه بود!
سیر و سقوط، معنیِ سیر و سلوکشان
اوج صعودها همه در عمق چاه بود
سالک اگر که کافر، یا کفر اگر سلوک
کعبه نَه قبله گاه، که یک خانقاه بود
این گونه شد که نعره زد ابلیس: ای خدا
حق با من است، خلقت تو اشتباه بود!
فوجِ مَلَک به ظنِّ غلط، در گمان شدند
با طرحِ نکته ای، همگی نکته دان شدند
طوفانِ شک وزیر و ملایک از آسمان
با کشتی شکسته به دریا روان شدند
عرش از درون به لرزه درآمد که بس کنید
از این به بعد، اهل زمین در امان شدند
شک شد یقین و «کن فیکون» بانگ بر گرفت
بود و نبود، آنچه نبودند، آن شدند
برقی زد آسمان و زمین غرق نور شد
یک یک ستارگان همگی کهکشان شدند
مردانِ گوژپشت و درختان پیر و خشک
قد راست کرده، باز نهالی جوان شدند
بر قبرهای کوچک و بی نام و بی شمار
حک شد که بعد از این پدران مهربان شدند
هر سنگ: شاخه ای گل و هر صخره: جنگلی
انبوه رنگ ها: همه رنگین کمان شدند
«کسری» شکست و آتشِ «آتشکده» نشست
«رود» از خروش ماند و علائم عیان شدند
اهل زمین، بدون پر و بال پر زدند
مردم، تمام سالکِ هفت آسمان شدند.
مهدی زارعی
عیدتون مبارک * یا علی علیه السلام