مرواریدهای خاکی
دوباره امشب به یاد آن ماهیان دست بسته افتادم؛ دوباره امشب بی اختیار به یاد آن
مرواریدهای غلتان خاکی افتادم .آری دلم هوای گریه دارد برای آن دستهای بسته شده
به حقد وکینه دشمن جاهل ؛ خدا می داند. سی وچند سال است که درخاک غلتان بودید.
دستها تان بسته ولی دلهاتان در پرواز بسوی خالق بود. چشمهاتان پر از خاک ولی روشن
از نور حق تعالی بود.مردان سرزمین من ؛ در زیر خروارها خاک آرام ومطمأن خفته بودند.
چونکه یقین داشتند مردان کشورشان پشتیبان ولایتند.آرام بخوابید ای مرواریدهای خاکی؛
مردم همه گوش بفرمان علی اند.