دل را غم حسين كه در جان فتاده است دردي ست كان ز ديده درمان فتاده است
ماه محرّم آمد و نو شد مصيبتي كز قدسيان در انسي و در جان فتاده است
هر سال تازه مي شود اين غصّه خلق را عاشور آتشي است كه در جان فتاده است
سر كن عزاي اي دل و سامان گريه اي زين آفتي كه در سر و سامان فتاده است
آن روز را به ياد بيار و ببار اشك سرهاي كيست بين كه ز ابدان فتاده است
از دل بر آر دود و ز مژگان بريز خون زين آتشي كه در دل و در جان فتاده است
دستت به سينه گر نرسد جامه چاك كن فرزند مصطفاست كه عريان فتاده است
خون گر نمي شود دلت، از ديده آب بريز دلبند فاطمه است كه گريان فتاده است
دل چون ز غصه خون نشود كاين مصيبتي است كز دودمان كفر در ايمان فتاده است
بگذر ز اشك در غم او خون دل ببار بگذار گريه كار به افغان فتاده است
خون شد دل ملائك و افلاك را ز چشم خوني است اين شفق كه به دامان فتاده است
نشنيده گوش دهر چنين قصّه عجيب كز گردش سپهر به دوران فتاده است
ناديده چشم عقل چنين ورطه عظيم كاندر ميانش اشرف انسان فتاده است
افتاد چشم هر كه برو ناله كرد و گفت يا رب خليفه تو به ميدان فتاده است
يا رب وليّ تست كه در دشت كربلا بر خاك و خون ذليل و پريشان فتاده است
يا رب شهيد تُست كه جان داده در رهت جسمش ميان لشكر عدوان فتاده است
فرزند اولياي تو و اصفياي تست در دست دشمنان چو اسيران فتاده است
آل حبيب تست كه در راه دين تو جان ها سپرده و تن ايشان فتاده است
برخاسته ز بحر بلا موج ها چو كوه كشتي اهل بيت به طوفان فتاده است
فرزند مرتضي و جگر گوشه بتول از شهر رانده و به بيابان فتاده است
شاهنشه زمانه اسير خسان شده لشكر بلند گشته و سلطان فتاده است
شاهي كه آسمان و زمين از براي اوست در كرب و در بلاي خسيسان فتاده است
جالوت كنده از تن داود درع را ديوان نشسته اند و سليمان فتاده است
يا رب تو فيض را به حسين شهيد بخش هر چند غرق لجّه عصيان فتاده است
در ماتم حسين دُرّي كن گران بها هر دانه اشك را كه ز مژگان فتاده است
آيت الله العظمي ملامحسن فيض كاشاني ره