ما برای این چادر داریم می رویم!
ما برای این چادر داریم می رویم!
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت: بیارش داخل اتاق عمل…
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جا به جا کنم، مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری؛ ما برای این چادر داریم می رویم، چادرم در مشتش بود که شهید شد…
راوی: خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ - منبع: کتاب خانم ها حتماً بخوانند، ص24
سلام
داستان آموزنده ای بود.
ان شاءالله بتوانیم راه شهدا را ادامه دهیم.
واقعا اگر کمی فکر کنیم، اگر کمی بصیرت داشته باشیم، چرا چادر سر نکنیم مگر این به نفع خودمان نیست؟؟؟
در پناه حق