عاقبت دوستي با خليفه
روزي هارون الرشيد به شكار رفت و جعفر پسر يحيي برمكي نيز همراه وي بود. جعفر از دوستان بسيار نزديك و خصوصي هارون بود و به همين دليل خليفه خواهر خود عباسه را به عقد او در آورده بود تا در جلسات خصوصي و دوستانه عباسه با او محرم باشد اما شايد جعفر پا را اين فراتر گذاشته بود و با عباسه دور از چشم هارون رابطه برقرار كرده بود، هارون با جعفر تنها بود بدون وليعهد با وي مي رفت، دست به شانه وي نهاده بود، پيش از آن با دست خويش مشك زده بود و همچنان با وي بود و از او جدا نشد تا به وقت مغرب كه بازگشت و چون مي خواست به درون رود وي را به برگرفت و گفت: اگر نمي خواستم امشب با زنان بشينم از تو جدا نمي شدم، تو نيز در منزلت بمان و بنوش و طرب كن، تا به حالتي همانند من باشي.
گفت: به جان من بايد بنوشي.
پس از نزد هارون الرشيد سوي منزل خويش رفت، فرستادگان هارون پيوسته، با نقل و بخور و سبزه به نزد وي مي رسيدند تا شب برفت، آنگاه هارون مسرور را به نزد وي فرستاد، مسرور به نزد جعفر وارد شد، جعفر در ركاب طرب بود، مسرور با خشونت او را بيرون آورده، او را مي كشيد تا به منزلگاهي كه هارون در آن بود. جعفر را بداشت و با بند خري ببست و به هارون خبر داد كه او را گرفته و آورده، هارون در بستر بود. به او گفت: سرش را نزد من آر مسرور به نزد جعفر رفت بدو خبر داد. جعفر گفت: هارون اين دستور را از روي مستي داده، در كار من تعلل كن تا صبح در آيد يا بار ديگر درباره من از او دستور بخواه، مسرور مي گويد: رفتم كه دستور بخواهم و چون حضور را احساس كرد گفت: اي…. سر جعفر را پيش من آر.
مسرور: نزد جعفر بازگشت و خبر را با وي بگفت، جعفر گفت: براي بار سوم درباره من به او مراجعه كن.
مسرور گويد: به نزد هارون رفتم، مرا با چماقي زد و گفت: از مهدي نيستم اگر بيايي و سرش را نياري و كسي را به نزد تو نفرستم كه سر تو را اول و سر او را پس از آن بيارد.
مسرور گويد: پس برون شدم و سر وي را پيش رشيد بردم.
آنگاه به دستور خليفه سر جعفر را بر جسر اوسط نصب كردند و جسدش را نيز به دو نيم كردند و بر جسر اعلي و جسر اسفل نهادند. دو سال بعد كه هارون آهنگ خراسان داشت اين جسد نافرجام را با خار و خس و چوب و نفت آتش زدند.
گفتني هاي تاريخ/ علي سپهري اردکان
منبع : اندیشه قم