عصر رسول خدا(ص) بود، حسن و حسین(ع) کودک بودند شخصی گناهی کرد و از شرم آن گناه، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا(ص) نمی آمد تا اینکه آن شخص، حسن و حسین(ع) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار کرد و با همان حال به حضور رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: من گنهکارم، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشید. رسول خدا(ص) وقتی که آن منظره را دید، آنچنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: برو جانم تو آزاد هستی. آن گاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره نساء نازل شد:… و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا… و استغفر لهم الرسول لوجدوا ا… توابا رحیما: و اگر گنهکاران که بر اثر گناه به خود ستم کردند، به نزد تو(ای پیامبر) می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
از کتاب داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)، محمد محمدی اشتهاردی