این هم کیسه هایتان
فقر پریشانشان کرده بود. می دانست امام عسکری از خاندان سخاوت و کرم است. به همراه پسرش به سوی خانه امام حرکت کرد. میان راه به پسرش گفت «ای کاش امام پانصد درهم به من بدهد. دویست درهم آن را لباس بخرم، دویست درهم آرد، و بقیه را صرف مخارج دیگر زندگی مان کنیم.»
پسرش نیز با خود گفت «ای کاش سیصد درهم نیز به من بدهد. صد درهم آن را مرکبی می خرم، صد درهم لباس و صد درهم دیگر را خرج سفر کنم.»
در همین فکر و خیال بودند که به در منزل امام رسیدند. در زدند. غلام امام بیرون آمد و بدون مقدمه گفت «اگر علی بن ابراهیم و پسرش محمد هستید وارد شوید.»
آنان با تعجب وارد خانه امام شدند و به او سلام کردند. امام خطاب به علی بن ابراهیم فرمود «چرا تاکنون نزد ما نیامدی تا نیاز تو را برطرف سازیم؟
علی بن ابراهیم اظهار شرمندگی کرد. امام با آنها اندکی سخن گفت، ولی حرفی از پول به میان نیامد. آنان نیز نیازمندی خود را به رخ نکشیدند و از حضور امام مرخص شدند.
غلام امام، علی بن ابراهیم و پسرش را تا دم در بدرقه کرد و دو کیسه به آنان داد و گفت «در این کیسه پانصد درهم است برای تو تا مایحتاجت را فراهم کنی! و در این کیسه نیز سیصد درهم است برای پسرت تا به وسیله آن خرج مرکب، لباس و سفرش را فراهم کند.»