روایتی از همسر شهید دقایقی
قبل از عملیات کربلای5 زنگ زد و گفت:«اگر می توانید به اهواز بیایید.» نگران شدم، با ابراهیم و زهرا به سمت اهواز حرکت کردیم. شب رسیدیم پیش اسماعیل بعد از کمی صحبت گفت:"شاید دیدار بعدی ما در بهشت باشه!". من همه چیز را فهمیدم و دیگر حرفی نزدم. بعدها از زبان یکی از همرزمانش شنیدم که می گفت:«بعد از تدارک عملیات کربلای5 به سمت خط حرکت کردیم. در بین راه بمب های دشمن به زمین اصابت کرد و ما هر دو زخمی شدیم. به هر زحمتی بود خود را درون کانال انداختیم. ناگهان صدای سوت راکتی ما را به حالت خیز درآورد. با انفجار راکت هر کدام به سویی پرتاب شدیم. یک کم که گذشت اسماعیل را صدا زدم اما جوابی نداد. دیدم که آرام خوابیده و شهید شده.
روایتی از همسر شهید دقایقی