خاطراتي از دفاع مقدس *سجده عشق*
سجده عشق
در عمليات خيبر از ساعت 5 صبح با پاتك بعثي ها مواجه شديم. در همان شرايط، رزمندگان نماز خود را خواندند.
به سرعت، ما كه آرپي جي زن بوديم به مقابله تانك هاي دشمن رفتيم. دقايقي بعد ديدم “ذوالفقار بور بوراني” در كنار من به سجده رفته است! پرسيدم: مگر نمازت را نخواندي؟ وقتي ديدم تكاني نمي خورد، نگاه كردم ديدم گلوله اي درست خورده به وسط گلويش. خواستم بلندش كنم اما نگذاشت. مي خواست در همان حالت سجده به ديدار معبود بشتابد.