پرچم، پیشانی بند، انگشتر، چفیه، بی سیم روی کولش، خیلی بانمک شده بود.
گفتم: چیه خودتو مثل عَلَم درست کردی؟ می دادی پشت لباست هم برات بنویسن!
پشت لباسش را نشان داد: جگر شیر نداری سفر عشق مرو.
گفتم: به هر حال اصرار بی خود نکن. بی سیم چی لازم دارم. ولی تو رو نمی برم، هم سِنّت کمه و هم برادرت شهید شده.
دستش را گذاشت روی کاپوت تویوتا و گفت: باشه، نمی آم. ولی فردای قیامت شکایتت را به فاطمه ی زهرا می کنم، می تونی جواب بدی؟
گفتم: برو سوار شو… چند روز بعد، در پایان عملیات پرسیدم: بی سیم چی کجاست؟
بچه ها گفتند: نمی دونیم کجاست! نیست. به شوخی گفتم: نگفتم بچه ست گم میشه؟ حالا باید بگردیم تا پیداش کنیم. بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع می کردیم. بعضی ها فقط یک گلوله یا ترکش ریز خورده بودند. یکی هم بود که ترکش سرش را برده بود. برش گرداندم، پشت لباسش را دیدم:
جگر شیر نداری سفر عشق مرو…