با شهدا
حمید آمد روی خاکریز پهلوی من نشست. یک وانت تویوتا پُر از نیرو داشت می آمد طرف ما. همه شان داشتند به ما نگاه می کردند و دست تکان می دادند. یکدفعه خمپاره خورد به وانت و خون مثل آبشار از همه جایش جوشید. آن ها نیروهایی بودند که داشتند می آمدند کمک حمید(باکری). حمید لبش را دندان گرفت؛ خیره شد به خون… آمد چیزی بگوید که گفتم:"خدا خودش همه چیز را… حتماً کار خیری در کار است…”
راوی: سردار شهید احمد کاظمی