**امام باقر عليه السّلام فرمود:
در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند،
**در اين هنگام پيرزنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنين دعايى نمىكند؟
**مردم گفتند: ما را به نزد او ببر
گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد.
** ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت میکرد مى ايستاد و دو ركعت نماز میخواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟
**گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم.
**گفت: چه ديديد؟ گفتند: پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد.
**فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند.
**گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟
**گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست،جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند(مومن همیشه در بلا و سختی است)من هم خدا را شكر میکنم كه اذيّت كننده ام را زير دستم قرار داده، و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مىشد…
مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، صص 287-288