آقا خجالت می کشیم تو روی مادرای شهدا نگاه کنیم
عیدی حجت بن الحسن علیه السلام
جنگ تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند. دلمان پیش آنها بود. باید می رفتیم و بر می گرداندیمشان؛ اما منطقه حساس بود و موافقت نمی کردند. بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتیم. گذشته از دوری راه، دور و برمان پر از میدان های گسترده مین بود.
فرصت ما روز نیمه شعبان به پایان می رسید. بعد از چند روز تفحص، هنوز دستمان خالی بود. شهید محمد غلامی گفت:«تازه امروز، روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم.»
همه به این امید حرکت کردیم، ولی باز هم ناامید شدیم. آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد:«آقا جون دیگه خجالت می کشیم تو روی مادرای شهدا نگاه کنیم…» بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند.
چند لحظه بعد، فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه بیرون بیاورد، میخکوبمان کرد. به سویش دویدیم… شقایق درست روی جمجمه شهیدی سبز شده بود!
جالب تر نام این که متوجه شدیم نام این شهید«مهدی منتظرالقائم»بود.
آقا خجالت می کشیم تو روی مادرای شهدا نگاه کنیم *عیدی حجت بن الحسن علیه السلام*