آداب حضور در محضر اساتید
طلاب عزیز موظفند اساتید خود را در حکم پدر روحانی خویش بدانند و بیش از پدر جسمانی برای آنها ارزش و احترام قائل باشند زیرا که اساتید منشأ سعادت و نیک بختی ابدی هستند ولی پدران مجرای وجود زودگذر و ناپایدار ما می باشند.
مَن عَلَّمَ العِلمَ کانَ خَیرَ اَبٍ ذاکَ اَبُو الرُّوحِ لا اَبُو النُّطفِ
آن که علم و دانش را به دیگران می آموزد بهترین پدر انسان به شمار می آید چون او پدر روحانی و مجرای کمالِ جان انسان است. او پدر نطفه نیست که تنها ساختمان جسمانی را پایه گذاری کند.
بنابراین باید با دیده ی احترام به استاد نگریست و در محضرش مؤدب نشست و از عیوب او چشم پوشی کرد و بی جهت سرِ درس اشکال نکرد و مزاحمت او را فراهم نیاورد.
بزرگی می گفت به خاطر احترام به استاد، برگ های کتاب را با آهستگی و ظرافت خاصّی ورق می زدم تا صدای فروافتادن و خِش خِش آنها به گوش استاد نرسد و او را نیازارد.
امام سجاد زین العابدین علیه السلام در حدیث مربوط به حقوق فرمودند:
وَ حَقُّ سائسکَ بِالعِلمِ، التَّعظیمُ لَهُ، وَ التَّوقیرُ لِمَجلِسِهِ، وَ حُسنُ الإستِماعِ اِلَیهِ وَ الإقبالِ عَلَیهِ وَ اَن لا تَرفَعَ عَلَیهِ صَوتکَ وَ لا تجیبُ اَحَداً یَسألَهُ عَن شَیء، حَتّی یَکونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ وَ لا تحدِثُ فِی مَجلِسِهِ اَحَداً وَ لا تَغتابَ عِندَهُ اَحَداً وَ اَن تَدفَعَ عَنهُ اِذا ذُکِرَ عِندَکَ بِسوءٍ وَ اَن تَستُرَ عُیوبَهُ وَ تَظهَرَ مَناقِبَهَ وَ لا تُجالِس لَهُ عَدُواً وَ لا تُعادی لَهُ وَلِیّاً فَاِذا فَعَلتَ ذلِکَ شَهِدَ لَکَ مَلائِکَهَ اللهِ بِاَنَّکَ قَصَدتَهُ وَ تَعَلَّمتَ عِلمَه لِلهِ جَلَّ اِسمُه لا لِلنّاسِ.
حق استاد بر تو آن است که از او تجلیلی نموده، و مجلس و محفل او را گرامی داری و به سخنان او کاملاً گوش فرا دهی، و با چهره ای گشاده بدو روی آوری، صدایت را هنگام گفتگو با دیگران در محضر وی و یا به هنگام گفتگوی با او بلند نسازی اگر کسی از او سؤال کرد در پاسخ دادن به آن پیشدستی نکنی، یعنی بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصاً بدهد و با احدی در محضر او گفتگو مکن، و از هیچ کس نزد او غیبت ننما، یعنی اگر کسی نزد تو از او به بدی یاد کرد باید در مقام دفاع و حمایت از او برآیی و از او عیب پوشی کنی و محاسن و خوبی های او را به دیگران اظهار نمایی. با دشمنانش همنشین نگردی و با دوستانش دشمنی نکنی.
اگر به اداء این حقوق نسبت به استاد خویش موفق گردی فرشتگان آسمانی در جهت خیر و منافع تو گواهی خواهند داد که تو آهنگ چنین استادی و دانشمندی را داشته و علم و دانش را برای خدا و برای هدفی الهی از پیشگاه او فراگرفته ای نه برای مردم!
آری خضوع شاگرد در برابر استاد موجب رفعت و بلندی مقام شاگرد خواهد شد. شاگرد با تواضع و اظهار خاکساری به کسی که به او علم و تقوا می آموزد، به نوعی عزّت و سرفرازی نائل می گردد.
این سفارش رسول گرامی اسلام است که:
تَعَلَّمُوا العِلمَ وَ تَعَلَّمُوا لِلعِلمِ السَّکینَهَ وَ الوَقارَ وَ تَواضَعُوا لِمَن تَعَلَّمُونَ مِنهُ.
دانش را بیاموزید و به خاطر آن، آرامش و متانت و وقار را فرا گیرید و در برابر کسی که دانش را از او می آموزید فروتنی و خاکساری کنید.
مبادا طلبه ای در برابر استاد آمرانه سخن بگوید و حریم وی را بشکند و رأی و نظر خود را بر نظر استاد آن هم در برابر جمع با کبر و نخوت غلبه دهد.
شاگرد باید تندی های استاد را تحمّل نماید و حسن نیت خود را نسبت به وی از دست ندهد و اگر بخواهد به مختصر خشم و تندی استاد دلگیر و سرد شود و تلخی برخورد استاد را تحمل نکند تا آخر عمر در وادی جهل و تاریکی نادانی به سر خواهد برد.
سعی ناکرده در این ره به جایی نرسی مزد اگر می طلبی، طاعت استاد ببر
کتاب منش طلبگی/سیدکاظم ارفع
امام علی علیه السلام می فرماید:
حُسنُ الخُلقِ فی ثَلاثٍ: اِجتِنابُ المَحارِمِ وَ طَلَبُ الحَلالِ وَ التَّوَسُّعُ عَلَی العِیالِ؛
خوش اخلاقی در سه چیز است: دوری کردن از حرام، طلب حلال و فراهم آوردن آسایش و رفاه برای خانواده.
مجموعه ورام: جلد1، ص90
انباردارمان گفت: یک بسیجی اینجاست که هیچی نمی خواهد، عوض ده تا نیرو هم کار می کنه!
گفتم کو؟ کجاست؟
گفت: همان که دارد گونی ها رو دو تا دو تا می برد توی انبار.
رفتم نزدیک دیدم آقا مهدی باکری فرمانده لشکر است.
او هم مرا دید… با چشم و ابرو اشاره کرد که چیزی نگم و بگذارم کارش را بکند.
دل تو دلم نبود، گونی ها که تموم شد و چایی آوردند، آقا مهدی گفت: حالا بریم دیگه!
مصداق بارز یک روحانی کامل
این شهید بزرگوار، مصداق بارز یک روحانی کامل بود.
شهید مدنی عالم، فقیه، روشنفکر، اهل قلم، شجاع، مبارز، دارای بینش سیاسی بالا و انسانی مخلص و خود ساخته بود که با قشرهای مختلف مردم به راحتی ارتباط برقرار و آنان را جذب خود می کرد.
سخنان رهبر معظم انقلاب در کنگره شهید آیت الله مدنی1389/06/19
تواضع و همدلی با شوهر ؛ درسی از حضرت زهرا سلام الله علیها برای یک بانوی مسلمان
از دیگر ویژگی های یک بانوی مسلمان، همراهی و همدلی با شوهر است. او برای گرم نگه داشتن کانون خانواده، و استحکام روابط بین اعضای خانواده، همواره کنار همسر و پشتیبان و حامی اوست. امام باقر علیه السلام فرمود: علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها برای همدلی بیشتر در نظام خانواده به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند تا رهنمودی بگیرند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه سلام الله علیها را به کارهای درون خانه گماشت و کارهای بیرون را به علی علیه السلام واگذار کرد. بعد از این رهنمود شایسته، حضرت زهرا سلام الله علیها با خوشحالی اظهار داشت:«فَلَا یَعلَمُ مَا دَاخَلَنِی مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللهُ بِإِکفَائِی رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم تَحَمُّلَ رِقابِ الرِّجَالِ؛ جز خداوند متعال کسی نمی داند که از این تقسیم کار چقدر خوشحال شدم؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است، بازداشت.» حضرت زهرا سلام الله علیها چنان به همسر گرامی خود علاقه مند بود و با آن حضرت همدلی داشت که بعد از وقایع تلخ ماجرای سقیفه و فدک که دل زهرا سلام الله علیها را شکستند و به خانه اش حمله کردند، آن گاه که حضرت علی علیه السلام وارد منزل شد و فرمود:«فاطمه جان! ابوبکر و عمر در پشت در اجازه ی ملاقات می خواهند؟ نظرت در این باره چیست؟ حضرت با آن همه خون دلی که از آنان داشت با کمال تواضع فرمود:«البَیتُ بَیتُکَ وَ الحُرَّهُ زَوجَتُکَ افعَل مَا تَشَاءُ؛ {علی جان!} خانه خانه ی توست و من همسر تو هستم؛ هر آنچه می خواهی انجام بده!»
آیت الله العظمی شیخ محمدتقی اصفهانی{آقا نجفی} ره
آگاه باش! بدترین افراد کسی است که خداوند او را به خود وانهد و او، از راه میانه منحرف شده و بی راهنما به حرکت خود ادامه دهد. چون او را به دنیا و متاع آن خوانند، آغوش گشاید و در انجام کارهای آخرت کسل و بی حال باشد.
امام خمینی ره
مقام شهادت، خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است.
***
امام خمینی ره
پایه ی حکمرانی جباران عصر در این مرز و بوم فرو ریخت و تخت و تاج دو هزار و پانصد ساله فرعون گونه ستمشاهی به دست توانی زاغه نشینان و ستمدیدگان تاریخ بر باد رفت.
***
امام خمینی ره
ملتی که شهادت برای او سعادت است، پیروز است. ملتی که خود و همه چیز خود را برای اسلام می خواهد، پیروزمند است.
***
امام خمینی ره
خون شهیدان برای ابد، درس مقاومت به جهانیان داده است.
***
امام خامنه ای مدظله العالی
ما تاریخ خود را مرهون شهادت طلبی می دانیم و این شیوه ی اسلامی را بارور کننده ی مجاهدت های ملت خود می شماریم.
***
امام خامنه ای مدظله العالی
ما حکومت سیاه دیکتاتوری پهلوی را که از پنجه هایش خون می ریخت و از سر و پایش فساد می تراوید و در زیر سایه ی آمریکا و با کمک آمریکا و با تکیه به آن کشور، همه ی این جنایت ها را می کرد، از نزدیک لمس کرده ایم.
***
امام خامنه ای مدظله العالی
مظهر قدرت ایران شهدا هستند. هر شهیدی پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است.
چگونگی قیام 17 شهریور1357(جمعه خونین)
با نگاهی به گذشته ی نه چندان دور این مرز و بوم و چگونگی شکل گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، به نقاطی پررنگ و مهم در دفتر ایام انقلاب برخورد می کنیم که دارای هویتی منحصر به فرد و ممتاز در به ثمر رسیدن این انقلاب می باشند. یکی از آن روزها، که به فرموده ی حضرت امام(ره) از ایام الله است، 17 شهریور می باشد که یادآور فاجعه ای خون بار در محلی است که ما اینک آن را میدان شهدا می خوانیم. این حادثه به قدری در جریان انقلاب تأثیرگذار بود که پس از آن، شاه دیگر امیدی به ادامه ی کار و حکومت خود نداشت. با توجه نمودن به جریانات مرتبط با آن فاجعه و ارزیابی آن، می توان به نتایج زیادی در مورد باورها و ارزش های آن روز مردم و در مقابل، جریان حکومت و نگرش آنان به انقلاب مردم پی برد. این که چگونه می توان با خون بر شمشیر پیروز شد.
در پنجم شهریور سال 1357ش،«شریف امامی»، فردی که پیش از این نیز عهده دار مقام نخست وزیری بود، دوباره به این مقام انتخاب شد. شاه و افراد نزدیک وی، با این تصور که شریف امامی فردی وابسته به خانواده ای روحانی و نیز رئیس فراماسونری در ایران است، او را بهترین گزینه برای مهار و جلوگیری از گسترش دامنه ی اعتراض ها و امواج گسترش یافته ی انقلاب می دانستند. شریف امامی، که دولت خود را آشتی ملی نام نهاده بود، در آغاز، کوشید با برخی اقدامات فرمایشی و ظاهری، رضایت و آرامش مردم را فراهم کند که از آن جمله می توان به تغییر تقویم شاهنشاهی به هجری شمسی، افزایش حقوق کارمندان، بستن قمارخانه ها و آزادی نسبی مطبوعات اشاره کرد. اگر چه این اقدامات بخشی از خواسته های مردم را تشکیل می دادند، ولی مردم به این واقعیت پی برده بودند که ساختار رژیم و عملکرد چندین ساله ی آن در تعارض با خواسته های ملی و دینی می باشد و مردم در این ساختار، هیچ نقشی در تعیین سرنوشت و تصمیم های کلان و اساسی ندارند. اراده و خواست شاهانه بر اراده ی ملت برتری داشت و همه ی امور در یَد قدرت او بود. بنابراین، مردم زمانی اراده ی خود را محقق شده می دانستند که تمام ساختار دچار دگرگونی شود. از این رو، چیزی نگذشت که ماهیت واقعی و اقدامات مزوّرانه و تاکتیکی دولت شریف امامی آشکار شد. علل شکست سیاست فضای باز دولت شریف امامی را می توان در چند نکته بیان داشت:
1. نظارت های نظامی و سرکوب شدید، تمام سازمان ها و نهادهای مستقل را از بین برده بود و بدین ترتیب هیچ مجرای قانونی برای ابراز مخالفت وجود نداشت.
2. پانزده سال خفقان از سال 1342ش تا آن زمان، فاصله ی دولت و ملت را آن چنان گسترده کرده بود که مردم جز به سرنگونی رژیم، به چیز دیگری فکر نمی کردند.
3. شاه و نخست وزیر نیز در نشان دادن فضای باز سیاسی و اجتماعی چندان جدی نبودند و به آن پایبندی نشان نمی دادند؛ آنها به مخالفان اجازه ی اظهار نظر می دادند و هر گاه احساس می کردند لبه ی تیز انتقادات، اصل رژیم و شخص شاه را نشانه رفته است، مخالفان را با خشونت سرکوب می کردند.
4. ویژگی های شخصیتی محمدرضاشاه نیز یکی از عوامل شکست سیاست های شریف امامی بود، چرا که او همواره خود را بر حق می دانست و هیچ گاه حاضر به پذیرش انتقاد نبود. وی همچنین در فرایند اصلاحات، هرگز از موضع سلطنت مطلقه ی خود عقب نشینی نمی کرد و همواره خود را حاکم مطلق ایران می دانست. از دیدگاه وی، اصلاحات تنها باید شامل زیردستان می شد. این در حالی بود که مردم او را مسبب همه ی مشکلات می دانستند.
روز سیزدهم شهریور، مصادف با عید سعید فطر، نماز عید به امامت«شهید آیت الله دکتر مفتح» خوانده شد و اعلامیه ای از سوی امام خمینی(ره) در بین مردم نمازگزار، که پس از نماز به راهپیمایی آرام ولی گسترده دست زده بودند، پخش گردید. امام(ره) در پیام خود بر ادامه ی مبارزه تا سرنگونی رژیم تأکید کرده بودند.
پنج شنبه، شانزدهم شهریور، در خیابان های تهران تظاهرات دیگری به راه افتاد. این بار گستردگی تظاهرات برای همه ی موافقان و مخالفان باورنکردنی بود. دامنه ی تظاهرات به قدری گسترده شد که رژیم به شدت به وحشت افتاد و از آن جایی که قرار بود فردای آن روز نیز تظاهرات گسترده ای انجام شود، جلسه ی اضطراری هیأت دولت با حضور محمدرضا پهلوی در شب هفدهم شهریور برگزار گردید. در این جلسه، تصمیم گرفته شد، که با اعلام حکومت نظامی، از ادامه ی تظاهرات جلوگیری شود.«ارتشبد اویسی»، یکی از خشن ترین ژنرال های شاه نیز برای اجرای این امر، به فرمانداری نظامی تهران منصوب گشت و همزمان در تهران و چند شهر بزرگ دیگر، از جمله قم، کرج، یزد، اهواز، تبریز، حکومت نظامی اعلام شد. این تصمیم حکومتی ساعت 6 صبح روز جمعه از طریق رادیو اعلام گردید که بسیاری از مردم حتی متوجه آن نیز نشده بودند.
در هر حال، مردم از هر سو به سمت میادین اصلی شهر و به ویژه میدان ژاله(میدان شهدای کنونی) و خیابان های اطراف سرازیر گشتند. حرکت مردم، آرام ولی جدّی بود؛ تعداد تظاهرکنندگان به مراتب بیش از روز پیش تخمین زده می شد. دیدن صحنه ی عجیب ادوات جنگی مانند تانک، مسلسل و بالگردی که پیوسته بالای سر مردم می چرخید و نیز یک لشکر از نیروهای گارد به فرماندهی«سرلشکر امینی افشار»، خللی در صف تظاهرکنندگان ایجاد نکرد و مردم همچنان در حال دادن شعار علیه حکومت بودند. ناگهان و پس از شلیک چند گلوله ی هوایی، نظامیان خون ریز شاه، سینه ی مردم و زن و بچه را نشانه رفتند و با مسلسل هایشان هر جنبنده ای را هدف قرار دادند. بالگردی که در بالای میدان دیده می شد، برای گرفتن فیلم یا عکس آن جا نبود، بلکه با مسلسلی که مردم را نشانه گرفته بود، پیوسته تظاهرکنندگان را شکار می کرد و به سمت مردم شلیک می نمود. نیروهای گارد لحظه ای از شلیک خودداری نمی کردند و تلی از اجساد را در پایتخت ایران به وجود آورده بودند. جنایت به قدری هولناک و دردآور بود که حتی خود نیروهای شاه نیز بعدها آن را یکی از خشونت بارترین و سخت ترین حرکت های رژیم ارزیابی نمودند؛«ارتشبد فردوست»، از دوستان و محارم نزدیک شاه، در این باره می نویسد:«ارتشبد امینی افشار با بی رحمی و خشونت، مردمی را که به تظاهراتی آرام دست زده بودند، به رگبار بست».
خبر جنایت بی رحمانه ی شاه به زودی در همه ی دنیا پخش شد، ولی رسانه های غرب این بار نیز با سانسور یا حتی سکوت، از کنار این فاجعه گذشتند. رسانه های داخلی وابسته به شاه نیز، که می کوشیدند بر این جنایت هولناک سرپوش بگذارند، شمار کُشته های آن روز را 58 نفر و زخمی ها را 205 نفر اعلام کردند.(روزنامه کیهان1357/6/18) این آمار با بررسی های انجام شده و گزارش شاهدان عینی واقعه کاملاً مغایرت داشت؛ در این باره، تعدا کُشته ها در آن روز بیش از چهار هزار نفر تخمین زده شد.
«اسدالله بادامچیان»، یکی از مبارزان آن روزها، می گوید:«آن روز نزدیک به یکصد کودک زیر دو سال شهید شدند که در یکی از سالن های بهشت زهرا روی سینه ی هر کدام یک شاخه گُل میخک قرار داده بودند. متأسفم که آن روز کسی از آنها عکس برداری نکرد».(اسدالله بادامچیان، شناخت انقلاب اسلامی و ریشه های آن، ص71)
خبر تأسف برانگیز آن جریان، همان روز به امام راحل رسید. ایشان نیز در اطلاعیه ای مهم، ضمن ابراز همدردی عمیق با ملت، این واقعه را به واقعه ی کربلا تشبیه کردند. ایشان در این پیام فرمودند:«چهره ی ایران امروز گلگون است و دلاوری و نشاط در تمام اماکن به چشم می خورد. آری! این چنین است راه امیرمؤمنان، علی علیه السلام و سرور شهیدان، امام حسین علیه السلام… . ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه ی دفاع برای خدای تعالی کُشته می شد… باید علما و روشنفکران ملت زیر چکمه های دژخیمان خُرد شوند تا کسی خیال آزادی به خود راه ندهد. شما ای ملت محترم ایران، که تصمیم گرفته اید خود را از شرّ رژیم شاه خلاص گردانید، در رفراندومی که در سوم و چهارم شوال(شانزدهم و هفدهم شهریور)در برابر ظالمان سراسر جهان انجام دادید، به دنیا نشان دادید که رژیم شاه جایی برای خود در ایران ندارد… هفدهم شهریور مکرر عاشورا و میدان ژاله(شهدا)، مکرر کربلا و شهدای ما، مکرر شهدای کربلا و مخالفان ما، مکرر یزید و وابستگان او هستند».(صحیفه ی نود، ج3)
علما و مراجع دیگر تقلید نیز وارد عمل شدند و تأسف عمیق و انزجار شدید خود را از این واقعه ابراز داشتند. از آن جمله می توان به اعلامیه های حضرات عظام«مرعشی نجفی»،«گلپایگانی» و نیز «شیخ بهاءالدین محلاتی» و«صدوقی» اشاره کرد.(اسناد انقلاب اسلامی، ج5، ص511-507)
بنابراین و با این رویداد، صف آرایی اصلی در کشور شکل گرفت؛ در سویی، حکومت فاسد پهلوی و در سوی دیگر حرکت عظیم مردمی به رهبری پرچمداران و رهبران دینی و در رأس آن، حضرت امام خمینی(ره).
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با آل علی هر که درافتاد برافتاد
ابوحبیب هرثمه بن اعین، از کارگزاران حکومت مأمون و از علاقه مندان به حضرت رضا علیه السلام بود. او می گوید:«در دربار مأمون شایع شده بود که حضرت رضا علیه السلام از دنیا رفته است، امّا از آن جا که در صحت این خبر شک داشتم، برای صحت و سقم آن به دربار رفتم. در میان خادمان مأمون غلامی به نام صبیح دیلمی وجود داشت که مورد وثوق و اطمینان مأمون بود. وی هنگامی که مرا دید گفت: ای هرثمه! تو می دانی که من از غلامان مورد اطمینان و اهل سرّ مأمون هستم. گفتم:«آری». صبیح دیلمی گفت: داستان عجیبی دارم. پاسی از شب گذشته بود که مأمون مرا به همراه سی نفر از غلامان مخصوص و محرم اسرار خود، فرا خواند. هنگامی که به حضورش رفتیم، از بس شمع و چراغ در اطراف او روشن بود، شب مانند روز می نمود. در برابر مأمون تعدادی شمشیر آماده، مسموم، تیز و برّاق دیده می شد. تک تک ما را صدا کرد و از ما عهد و پیمان گرفت و گفت:«این عهد بر شما لازم است و نباید هیچ گونه تخلفی کرده و یا دست از پا خطا کنید و هر آن چه فرمان می دهم باید انجام دهید!» ما هم سوگند وفاداری یاد کردیم و همگی گفتیم: اطاعت امیرمؤمنان، مأمون بر ما واجب است. آن گاه دستور داد به هر یک از ما شمشیری زهرآلود دادند و گفت:«همین ساعت به منزل علی بن موسی الرضا علیهماالسلام می روید و دور او را می گیرید و با شمشیر او را قطعه قطعه می کنید و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط می کنید. این دستور را پنهان کنید و به هیچ کس نگویید. در مقابل این خدمت به هر یک از شما ده کیسه پول و ده ملک مرغوب و حاصلخیز جایزه خواهم داد و تا زنده اید در نزد من مقرب خواهید بود.»
ما طبق دستور به طور ناگهانی به منزل حضرت رضا علیه السلام رفتیم، آن حضرت را در رختخواب دیدیم، دورش را گرفتیم، به او حمله کرده و بدنش را قطعه قطعه نمودیم، خون شمشیرهایمان را با رختخواب آن جناب پاک نمودیم، سپس به منزل مأمون برگشتیم، خبر کشتن امام را به او دادیم و سوگندهای زیادی خوردیم که مطابق دستور عمل شد. مأمون از ما تشکر کرد و به ما اجازه مرخصی داد. چون صبح نزد مأمون رفتیم، دیدم لباس سیاه در بر نموده و با سر و پای برهنه قصد دارد{به عنوان عزاداری در رحلت امام} از منزل بیرون آید. من جلو در با او همراه شدم، وقتی که نزدیک حجره امام رسیدیم، صدای آن حضرت به گوش ما رسید، مأمون لرزان شد و به من گفت:«زود وارد حجره شو و خبری برایم بیاور!»
وارد حجره شدم، دیدم آن حضرت در کمال سلامتی مشغول عبادت است.{آن حضرت} به من رو کرد و فرمود:«ای صبیح!(یُریدُونَ اَن یُطفِؤُوا نُورَ اللهِ بِاًفواهِهِم وَ یَابَی اللهُ اِلّا اَن یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُونَ)؛ «آن ها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خدا جز این نمی خواهد که نورش را کامل کند، هر چند که کافران نپسندند.»
سپس فرمود:«سوگند به خدا! نیرنگ آن ها(دشمنان) به ما ضرر نمی رساند تا وقتی که اجل فرا رسد.» صبیح گوید: برگشتم و سلامتی امام را به مأمون اطلاع دادم و مأمون با کمال شرمندگی به خانه اش برگشت.
هرثمه گوید: خداوند را بسیار شکر کردم و به حضور امام رسیدم، امام علیه السلام فرمودند:«این مطلب را به هیچ کس نگو مگر کسی که قلبش سرشار از ایمان و ولایت ماست.»
گفتم: بلی ای مولای من! آن گاه امام علیه السلام فرمود:«ای هرثمه! به خدا سوگند، نقشه های آنان به ما هیچ آسیبی نمی رساند، تا اینکه هنگام اجل و مرگ ما فرا رسد.»
امام رضا علیه السلام و مناظره با عالم مسیحی
صفوان بن یحیی، از دوستان نزدیک امام رضا علیه السلام گوید: یوحنّا، معروف به«ابوقُره» از اندیشمندان علمکلام در جهان مسیحیت، از من خواست که او را به حضور حضرت رضا علیه السلام ببرم. من از حضرت رضا علیه السلام اجازه گرفتم و او را به حضور امام علیه السلام بردم.«ابوقُره» فرش زیر پای امام را بوسه زد و گفت:«دین ما چنین از ما خواسته که این گونه به شریف ترین افراد زمان خود احترام کنیم.»
سپس از امام پرسید:«نظر شما درباره گروهی که ادعایی می کنند و گروه دیگر آن ادعا را تأیید می کنند، چیست؟»
امام فرمود:«ادعای فرقه اول درست است.»
ابوقره پرسید:«نظر شما درباره گروه دیگری که ادعایی دارند ولی گروه دیگری غیر از خودشان آن را تصدیق نمی نمایند، چیست؟»
امام فرمود:«ادعای گروه دوم بی اساس است.»
ابوقره گفت:«ما(مسیحیان) ادعا داریم که عیسی بن مریم روح الله و کلمه ی خداست. مسلمانان در این ادعا با ما موافقند. و مسلمانان ادعا دارند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر است، ولی ما آن را قبول نداریم، بنابراین بهتر است در آن چیزی که اتفاق نظر داریم همان را بگیریم. و این کار شایسته تر از اختلاف است.»
امام رضا علیه السلام فرمود:«نام تو چیست؟» او گفت:«یوحنا». فرمود:«ای یوحنا! ما ایمان به عیسایی داریم که آن عیسی را روح خدا و کلمه ی(مخلوق) خدا می دانیم که ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشد و بشارت به آمدن او داده باشد و بر خود اقرار کند که بنده خداست. اگر به ادعای شما عیسی روح خدا و کلمه ی خدا است، ولی ایمان به محمد ندارد و بشارت به آمدن او نداده است و اقرار به عبودیت خود در برابر خدا نمی کند، ما از او بیزاریم. بنابراین ما در کدام نقطه با هم موافق هستیم، تا در همان نقطه با هم باشیم و آن را محور حل اختلافاتمان قرار دهیم؟»
ابوقُره از این پاسخ دندان شکن در بن بست قرار گرفت و برخاست و با ناراحتی تمام به صفوان گفت:«برخیز برویم، از این مجلس چیزی عاید ما نمی شود.»