مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الذي انزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا، و الصلوة علي من جعله شاهدا و مبشرا و نذيرا، و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا و علي آله الذين اذهب عنهم الرجس، و طهرهم تطهيرا .
در اين مقدمه روشي را كه ما در اين كتاب در بحث و جستجو از معاني آيات قرآن كريم اتخاذ نمودهايم، براي خواننده معرفي ميكنيم .
نخست بايد بگوئيم: تفسير كه بمعناي بيان معاني آيات قرآني، و كشف مقاصد و مداليل آنست، از قديميترين اشتغالات علمي است، كه دانشمندان اسلامي را به خود جلب و مشغول كرده است .
و تاريخ اين نوع بحث كه نامش تفسير است، از عصر نزول قرآن شروع شده، و اين معنا از آيه : ( كما ارسلنا فيكم رسولا منكم، يتلوا عليكم آياتنا، و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة، همچنانكه در شما رسولي از خود شما فرستاديم، تا بر شما بخواند آيات ما را، و تزكيهتان كند، و كتاب و حكمتتان بياموزد ) به خوبي استفاده ميشود، چون ميفرمايد : همان رسوليكه كتاب قرآن به او نازل شد، آن كتاب را به شما تعليم ميدهد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :8
طبقه اول از مفسرين اسلام، جمعياز صحابه بودند، ( كه البته مراد ما از صحابه غير علي (عليهالسلام) و ائمه اهل بيت عليهم السلامند، براي اينكه در باره آنحضرت سخني جداگانه داريم، كه بزودي از نظر خواننده ميگذرد )، مانند ابن عباس، و عبد الله بن عمر، و ابي، و غير ايشان، كه دامن همت به كمر زده، و دنبال اين كار را گرفتند .
آنروز بحث از قرآن از چارچوبه جهات ادبي آيات، و شان نزول آنها، و مختصري استدلال به آيات براي توضيح آياتي ديگر، و اندكي تفسير بروايات وارده از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم)، در باب قصص و معارف مبدأ و معاد، و امثال آن تجاوز نميكرد .
در مفسرين طبقه دوم، يعني تابعين، چون مجاهد، و قتاده، و ابن ابي ليلي، و شعبي، و سدي، و ديگران نيز كه در دو قرن اول هجرت بودند، جريان به همين منوال بود، ايشان هم چيزي به آنچه مفسرين طبقه اول، و صحابه، در طريقه تفسير سلوك كرد، بودند، نيفزودند، تنها چيزي كه به آن اضافه كردند، اين بود كه بيشتر از گذشتگان در تفسير خود، روايت آوردند، ( كه متاسفانه در بين آن روايات، احاديثي بود كه يهوديان جعل كرده، و در بين قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت، و چگونگي ابتداء خلقت آسمانها، و تكوين زمين، و درياها، و بهشت شداد، و خطاهاي انبياء و تحريف قرآن، و چيزهائي ديگر از اين قبيل دسيسه و داخل احاديث صحيح نمودند، و هم اكنون در پارهاي روايات تفسيري و غير تفسيري، از آن قبيل روايات ديده ميشود ) .
بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) در عصر خلفاء، فتوحات اسلامي شروع ميشود، و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقههائي مختلف، و امتهائي گونهگون، و با علماي اديان و مذاهب مختلف آشنا ميشوند، و اين خلطه و آميزش سبب ميشود بحثهاي كلامي در مسلمانان شايع شود .
از سوي ديگر در اواخر سلطنت امويان و اوائل عباسيان، يعني در اواخر قرن اول هجرت، فلسفه يونان بزبان عربي ترجمه شده، در بين علماي اسلام انتشار يافت، و همه جا مباحث عقلي ورد زبانها و نقل مجالس علماء شد .
و از سوي سوم مقارن با انتشار بحثهاي فلسفي، مطالب عرفاني و صوفيگري نيز در اسلام راه يافته، جمعي از مردم به آن تمايل نمودند، تا بجاي برهان و استدلال فقهي، حقايق و معارف ديني را از طريق مجاهده و رياضتهاي نفساني دريابند .
و از سوي چهارم، جمعي از مردم سطحي به همان تعبد صرف كه در صدر اسلام نسبت بدستورات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) داشتند، باقي ماندند، و بدون اينكه كاري به عقل و فكر خود داشته باشند، در فهم آيات قرآن به احاديث اكتفاء نموده، و در فهم معناي حديث هم هيچگونه مداخلهاي ننموده، به ظاهر آنها تعبد ميكردند، و اگر هم احيانا بحثي از قرآن ميكردند، تنها از جهات ادبي آن
ترجمة الميزان ج : 1ص :9
بود، و بس .
اين چهار عامل باعث شد كه روش اهل علم در تفسير قرآن كريم مختلف شود، علاوه بر اين چهار عامل، عامل مهم ديگري كه در اين اختلاف اثر به سزائي داشت، اختلاف مذاهب بود، كه آنچنان در ميان مسلمانان تفرقه افكنده بود، كه ميان مذاهب اسلامي هيچ جامعهاي، كلمه واحدي نمانده بود، جز دو كلمه ( لا اله الا الله و محمد رسول الله )، و گر نه در تمامي مسائل اسلامي اختلاف پديد آمده بود .
در معناي اسماء خدا، در صفات و افعال خدا، در معناي آسمانها، و آنچه در آن است، در زمين و آنچه بر آنست و قضاء و قدر و جبر، و تفويض، و ثواب، و عقاب، و نيز در مرگ، و برزخ، و در مسئله بعث، و بهشت، و دوزخ، و كوتاه سخن آنكه در تمامي مسائلي كه با حقايق و معارف ديني ارتباط داشت، حتي اگر كوچكترين ارتباطي هم داشت اختلافات مذهبي در آن نيز راه يافته بود، و در نتيجه در طريقه بحث از معاني آيات قرآني متفرق شدند، و هر جمعيتي براي خود طريقهاي بر طبق طريقه مذهبي خود درست كرد .
اما آن عده كه به اصطلاح محدث، يعني حديثشناس بودند، در فهم معاني آيات اكتفاء كردند بانچه كه از صحابه و تابعين روايت شده، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفتهاند ؟ و تابعين چه معنائي براي فلان آيه كردهاند ؟ هر چه ميخواهد باشد، همين كه دليل نامش روايت است، كافي است، اما مضمون روايت چيست ؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته ؟ مطرح نيست، هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف ميكردند، و ميگفتند در باره اين آيه چيزي نميتوان گفت، براي اينكه نه الفاظش آن ظهوري را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد، و نه روايتي در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد، پس بايد توقف كرد، و گفت : همه از نزد پروردگار است، هر چند كه ما معنايش را نفهميم، و تمسك ميكردند بجمله ( و الراسخون في العلم يقولون آمنا به، كل من عند ربنا ) راسخان در علم گويند : ما بدان ايمان داريم، همهاش از ناحيه پروردگار ما است، نه تنها آنهائي كه ما ميفهميم .
اين عده در اين روشي كهپيش گرفتهاند خطا رفتهاند، براي اينكه با اين روش كه پيش گرفتهاند، عقل و انديشه را از كار انداختهاند، و در حقيقت گفتهاند : ما حق نداريم در فهم آيات قرآني عقل و شعور خود را بكار بريم، تنها بايد ببينيم روايت از ابن عباس و يا فلان صحابه ديگر چه معنائي نقل كرده و حال آنكه اولا قرآن كريم نه تنها عقل را از اعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آنرا از اعتبار بيندازد، براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن ( و حتي وجود خدا)،
ترجمة الميزان ج : 1ص :10
بوسيله عقل براي ما ثابت شده، و در ثاني قرآن كريم حجيتي براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان اثبات نكرده، و هيچ جا نفرموده يا ايها الناس هر كس صحابي رسول خدا باشد، هر چه به شما گفت بپذيريد، كه سخن صحابي او حجت است، و چطور ممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلافهاي فاحش هست، مگر آنكه بگوئي قرآن بشر را به سفسطه يعني قبول تناقضگوئيها دعوت كرده، و حال آنكه چنين دعوتي نكرده، و بلكه در مقابل دعوت كرده تا در آياتش تدبر كنند، و عقل و فهم خود را در فهميدن آن بكار ببندند، و بوسيله تدبر اختلافي كه ممكن است در آياتش بنظر برسد، بر طرف نمايند، و ثابت كنند كه در آياتش اختلافي نيست، علاوه، خدايتعالي قرآن كريم خود را هدايت و نور و تبيان كلشيء معرفي كرده، آنوقت چگونه ممكن است چيزيكه خودش نور است، بوسيله غير خودش، يعني قتاده و امثال او روشن شود، و چطور تصور دارد چيزيكه هدايت است، خودش محتاج ابن عباسها باشد، تا او را هدايت كنند، و چگونه چيزيكه خودش بيان هر چيز است، محتاج سديها باشد تا آن را بيان كنند ؟ ! و اما متكلمين كه اقوال مختلفهاي در مذهب داشتند، همين اختلاف مسلك وادارشان كرد كه در تفسير و فهم معاني آيات قرآني اسير آراء مذهبي خود باشند، و آيات را طوري معنا كنند كه با آن آراء موافق باشد، و اگر آيهاي مخالف يكي از آن آراء بود، تاويل كنند، آنهم طوري تاويل كنند كه باز مخالف ساير آراء مذهبيشان نباشد .
و ما فعلا به اين جهت كاري نداريم، كه منشا اتخاذ آراء خاصي در تفسير در برابر آراء ديگران، و پيروي از مسلك مخصوصي، آيا اختلاف نظريههاي علمي است، و يا منشا آن تقليدهاي كوركورانه از ديگران است، و يا صرفا تعصبهاي قومي است، چون اينجا جاي بررسي آن نيست، تنها چيزيكه بايد در اينجا بگوئيم اين است كه نام اين قسم بحث تفسيري را تطبيق گذاشتن مناسبتر است، تا آنرا تفسير بخوانيم، چون وقتي ذهن آدمي مشوب و پابند نظريههاي خاصي باشد، در حقيقت عينك رنگيني در چشم دارد، كه قرآن را نيز به همان رنگ ميبيند، و ميخواهد نظريه خود را بر قرآن تحميل نموده، قرآن را با آن تطبيق دهد، پس بايد آن را تطبيق ناميد نه تفسير .
آري فرق است بين اينكه يك دانشمند، وقتي پيرامون آيهاي از آيات فكر و بحث ميكند، با خود بگويد : ببينم قرآن چه ميگويد ؟ يا آنكه بگويد اين آيه را به چه معنائي حمل كنيم، اولي كه ميخواهد بفهمد آيه قرآن چه ميگويد، بايد تمامي معلومات و نظريههاي علمي خود را موقتا فراموش كند، و به هيچ نظريه علمي تكيه نكند، ولي دومي نظريات خود را در مسئله دخالت داده، و بلكه بر اساس آن نظريهها بحث را شروع ميكند، و معلوم است كه اين نوع بحث، بحث از معناي خود آيه نيست .
ترجمة الميزان ج : 1ص :11
و اما فلاسفه ؟ آنان نيز به همان دچار شدند كه متكلمين شدند، وقتي به بحث در پيرامون قرآن پرداختند، سر از تطبيق و تاويل آيات مخالف با آراء مسلمشان در آوردند، البته منظور ما از فلسفه، فلسفه بمعناي اخص آن يعني فلسفه الهي به تنهائي نيست، بلكه منظور، فلسفه بمعناي اعم آن است، كه شامل همه علوم رياضيات و طبيعيات و الهيات و حكمت عملي ميشود .
البته خواننده عزيز توجه دارد كه فلسفه به دو مشرب جداي از هم تقسيم ميشود، يكي مشرب مشاء، كه بحث و تحقيق را تنها از راه استدلال معتبر ميداند و ديگري مشرب اشراق است كه ميگويد حقايق و معارف را بايد از راه تهذيب نفس و جلا دادن دل، به وسيله رياضت، كشف كرد .
مشائيان وقتي به تحقيق در قرآن پرداختند، هر چه از آيات قرآن در باره حقايق ماوراء طبيعت و نيز در باره خلقت و حدوث آسمانها و زمين و برزخ و معاد بود، همه را تاويل كردند، حتي باب تاويل را آنقدر توسعه دادند، كه به تاويل آياتي كه با مسلميات فلسفيان ناسازگار بود قناعت نكرده، آياتي را هم كه با فرضياتشان ناسازگار بود تاويل نمودند .
مثلا در طبيعيات، در باب نظام افلاك، تئوري و فرضيههائي براي خود فرض كردند، و روي اين اساس فرضي ديوارها چيدند، و بالا بردند، ببينند آيا فرو ميريزد يا خير، كه در اصطلاح علمي اين فرضيهها را ( اصول موضوعه ) مينامند، افلاك كلي و جزئي فرض كردند، عناصر را مبدأ پيدايش موجودات دانسته، و بين آنها ترتيب قائل شدند، و براي افلاك و عناصر، احكامي درست كردند، و معذلك با اينكه خودشان تصريح كردهاند كه همه اين خشتها روي پايهاي فرضي چيده شده، و هيچ شاهد و دليل قطعي براي آن نداريم، با اين حال اگر آيهاي از قرآن مخالف همين فرضيهها بود تاويلش كردند ( زهي بي انصافي) .
و اما آن دسته ديگر فلاسفه كه متصوفه از آنهايند، بخاطر اشتغالشان به تفكر و سير در باطن خلقت، و اعتنايشان به آيات انفسي، و بي توجهيشان بعالم ظاهر، و آيات آفاقي، بطور كلي باب تنزيل يعني ظاهر قرآن را رها نموده، تنها به تاويل آن پرداختند، و اين باعث شد كه مردم در تاويل آياتقرآني، جرأت يافته، ديگر مرز و حدي براي آن نشناسند، و هر كس هر چه دلش خواست بگويد، و مطالب شعري كه جز در عالم خيال موطني ندارد، بر هم بافته آيات قرآني را با آن معنا كنند، و خلاصه بهر چيزي بر هر چيزي استدلال كنند، و اين جنايت خود را به آنجا بكشانند، كه آيات قرآني را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بيشتر و حروف نوراني و ظلماني تفسير كنند، حروفي را نوراني و حروفي ديگر را ظلماني نام گذاشته، حروف هر كلمه از آيات را به اين دو قسم حروف تقسيم نموده، آنچه از احكام كه خودشان براي اين دو قسم حروف تراشيدهاند، بر آن كلمه و آن آيه مترتب سازند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :12
و پر واضح است كه قرآن كريم نازل نشد كه تنها اين صوفيان خيالباف را هدايت كند، و مخاطبين در آيات آن، تنها علماي علم اعداد، و ايقوف و حروف نيستند، و معارف آنهم بر پايه حساب جمل كه ساخته و پرداخته منجمين است، پي ريزي نشده، و چگونه شده باشد ؟ و حال آنكه نجوم از سوقاتيهاي يونان است، كه به زبان عربي ترجمه شد .
خواهيد گفت روايات بسياري از رسول خدا (صليالله عليه وآله وسلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، كه مثلا فرمودهاند : براي قرآن ظاهري و باطني است، و براي باطن آن باز باطن ديگري است، تا هفت بطن، و يا هفتاد بطن، ( تا آخر حديث ) .
در پاسخ ميگوئيم : بله ما نيز منكر باطن قرآن نيستيم، و لكن پيغمبر و ائمه (عليهمالسلام) هم به ظاهر قرآن پرداختند، و هم به باطن آن، هم به تنزيل آن، و هم به تاويلش، نه چون نامبردگان كه بكلي ظاهر قرآن را رها كنند، آنوقت تازه در باره تاويل حرف داريم، منظور از تاويل در لسان پيامبر و ائمه (عليهمالسلام) آن تاويلي نيست كه نامبردگان پيش گرفتهاند، چه تاويل باصطلاح آقايان عبارتست از معنائي كه مخالف ظاهر كلام باشد، و با لغات و واژههاي مستحدثي كه در زبان مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رايج گشته جور درآيد، ولي تاويلي كه منظور قرآن كريم است، و در آياتي از قرآن نامش برده شده، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نيست، كه انشاء الله در اوائل سوره آل عمران توضيح بيشتر آن خواهد آمد .
اين وضع تفسير قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر ؟ در اين اعصار مسلك تازهاي در تفسير پيدا شد، و آن اين است، جمعي كه خود را مسلمان ميدانند، در اثر فرورفتگي و غور در علوم طبيعي، و امثال آن، كه اساسش حس و تجربه است، و نيز غور در مسائل اجتماعي، كه اساسش تجربه و آمارگيري است، روحيه حسيگري پيدا كرده، يا بطرف مذهب فلاسفه مادي و حسي سابق اروپائي تمايل پيدا كردند، و يا به سمت مذهب اصالت عمل ليز خوردند، مذهبي كه ميگويد : ( هيچ ارزشي براي ادراكات انسان نيست، مگر آن ادراكاتي كه منشا عمل باشد، آنهم عملي كه به درد حوائج زندگي مادي بخورد، حوائجي كه جبر زندگي آن را معين ميكند ) .
اين مذهب اصالت است كه پارهاي مسلمان نما به سوي آن گرائيدهاند، و در نتيجه گفتهاند : معارف ديني نميتواند مخالف با علم باشد، و علم ميگويد اصالت وجود تنها مال ماده و خواص محسوس آنست، پس در دين و معارف آن هم هر چه كه از دائره ماديات بيرون است، و حس ما آنرا لمس نميكند، مانند عرش، و كرسي، و لوح، و قلم، و امثال آن بايد به يك صورت تاويل شود .
و اگر از وجود هر چيزي خبر دهد كه علوم متعرض آن نيست، مانند وجود معاد و جزئيات آن، بايد با قوانين مادي توجيه شود .
ترجمة الميزان ج : 1ص :13
و نيز آنچه كه تشريع بر آن تكيه كرده، از قبيل وحي، و فرشته، و شيطان، و نبوت، و رسالت، و امامت، و امثال آن، همه امور روحي هستند كه به تناسب نام يكي را وحي و نام ديگري را ملك و غيره ميگذاريم، و روح هم خودش پديدهاي مادي و نوعي از خواص ماده است، و مسئله تشريع هم اساسش يك نبوغ خاص اجتماعي است، كه ميتواند قوانين خود را بر پايه افكار صالح بنا كند، تا اجتماعي صالح و راقي بسازد .
اين آراء مسلماننماهاي اعصار جديد در باره معارف قرآن است، و اما در باره روايات ميگويند : از آنجائيكه در ميان روايات احاديثي جعلي دسيسه شده، و راه يافته، لذا بطور كلي به هيچ حديثي نميتوان اعتماد نمود، مگر آن حديثي كه با كتاب يعني قرآن كريم موافق باشد، وكتاب هم بايد با آيات خودش و با راهنمائي علم، تفسير شود، نه به آراء و مذاهب سابق، كه اساسش استدلال از راه عقل است، چون علم همه آنها را باطل كرده، زيرا اساس علم حس و تجربه است .
اينها سخناني است كه آقايان يا صريحا گفتهاند، و يا لازمه اين گفتارشان است، كه بايد طريق حس و تجربه را پيروي كرد، و ما در اينجا در صدد آن نيستيم كه اصول علمي و فلسفي آنان را بررسي نموده، و در باره ديواري كه روي اين اساس چيدهاند بحث كنيم .
تنها اين را مي گوئيم : كه اشكالي كه بر طريقه مفسرين گذشته كردهاند، كه تفسيرشان تفسير نيست، بلكه تطبيق است، عينا بخود آنان وارد است، هر چند كه با طمطراقي هر چه بيشتر دعوي ميكنند كه تفسير واقعي قرآن همين است كه ما داريم .
براي اينكه اگر آقايان مانند مفسرين سلف معلومات خود را بر قرآن تحميل نكردهاند، پس چرا نظريههاي علمي را اصل مسلم گرفته، تجاوز از آنرا جايز نميدانند، پس اينان نيز در انحراف سلف شريكند، و چيزي از آنچه را كه آنان فاسد كردند اصلاح نكردند .
و خواننده عزيز اگر در اين مسلكهائي كه در باره تفسير برايش نقل كرديم دقت بفرمايد، خواهد ديد كه همه در اين نقص ( كه نقص بسياربزرگي است ) شريكند : كه آنچه از ابحاث علمي و يا فلسفي بدست آوردهاند، بر قرآن كريم تحميل نمودهاند، بدون اينكه مداليل آيات بر آنها دلالت داشته باشد، و در نتيجه تفسير اينان نيز تطبيق شده، و تطبيق خود را تفسير نام نهادند، و حقايق قرآن را به صورت مجازها در آورده، تنزيل عدهاي از آيات را تاويل كردند .
و لازمه اين انحراف - ( همانطور كه در اوائل گفتار اشاره كرديم ) اين شد كه قرآني كه خودش را به ( هدي للعالمين )، و ( نورا مبينا )، و ( تبيانا لكل شيء )، معرفي نموده، هدايت نباشد،
ترجمة الميزان ج : 1ص :14
مگر به كمك غير خودش، و بجاي نور مبين مستنير به غيرش باشد، از غير خودش نور بگيرد، و بوسيله غير خودش بيان شود، حالا آن غير چيست ؟ كه ما را بسوي قرآن هدايت ميكند، و به قرآن نور و بيان ميدهد ؟ ! نميدانيم، و اگر آن علمي كه بزعم آقايان نور بخش و مبين قرآن و هادي بسوي آنست، و خودش مورد اختلاف شد، ( كه مورد اختلاف هم شده، و چه اختلاف شديدي ) آيا مرجع چه خواهد بود ؟ ! نميدانيم .
و بهر حال هيچيك از اين اختلافاتيكه ذكر شد، منشاش اختلاف نظر در مفهوم لفظ آيه، و معناي لغوي و عرفي عربي مفرد آن، و جملهاش نبوده، براي اينكه هم كلمات قرآن، و هم جملات آن، و آياتش كلامي است عربي، و آنهم عربي آشكار، آنچنانكه در فهم آن هيچ عرب و غير عربي كه عارف به لغت و اساليب كلام عربي است توقف نميكند .
و در ميان همه آيات قرآن، ( كه بيش از چند هزار آيه است )، حتي يك آيه نمييابيم كه در مفهومش اغلاق و تعقيدي باشد، بطوريكه ذهن خواننده در فهم معناي آن دچار حيرت و سرگرداني شود، و چطور چنين نباشد و حال آنكه قرآن فصيحترين كلام عرب است، و ابتدائيترين شرط فصاحت اين است كه اغلاق و تعقيد نداشته باشد، و حتي آن آياتي هم كه جزو متشابهات قرآن بشمار ميآيند، مانند آيات نسخ شده، و امثال آن، در مفهومش غايت وضوح و روشني را دارد، و تشابهش بخاطر اين است كه مراد از آن را نميدانيم، نه اينكه معناي ظاهرش نامعلوم باشد .
پس اين اختلاف از ناحيه معناي كلمات پيدا نشده، بلكه همه آنها از اختلاف در مصداق كلمات پيدا شده، و هر مذهب و مسلكي كلمات و جملات قرآن را بمصداقي حمل كردهاند، كه آن ديگري قبول ندارد، اين از مدلول تصوري و تصديقي كلمه، چيزي فهميده، و آن ديگري چيزي ديگر .
توضيح اينكه انس و عادت ( همانطوري كه گفته شده )، باعث ميشود كه ذهن آدمي در هنگام شنيدن يك كلمه، و يا يك جمله، به معناي مادي آن سبقت جويد، و قبل از هر معناي ديگر، آن معناي مادي و يا لواحق آن به ذهن در آيد، و ما انسانها از آنجائيكه بدنهايمان، و قواي بدنيمان، مادام كه در اين دنياي مادي هستيم، در ماده غوطهور است، و سر و كارش همه با ماده است، لذا مثلا اگر لفظ حيات، و علم، و قدرت، و سمع، و بصر، و كلام، و اراده، و رضا، و غضب، و خلق، و امر، و امثال آنرا ميشنويم، فورا معناي مادي اينها به ذهن ما در ميآيد، همان معنائي كه از اين كلمات در خود سراغ داريم .
و همچنين وقتي كلمات آسمان، و زمين، و لوح، و قلم، و عرش، و كرسي، و فرشته، و بال فرشته، و شيطان، و لشگريان او، از پياده نظام، و سواره نظامش را ميشنويم، مصاديق طبيعي و
ترجمة الميزان ج : 1ص :15
مادي آن به ذهن ما سبقت ميجويد، و قبل از هر معناي ديگري داخل در فهم ما ميشود .
و چون ميشنويم كه ميگويند : خدا عالم را خلق كرده، و يا فلان كار را كرده، و يا بفلان چيز عالم است، و يا فلان چيز را اراده كرده، و يا خواسته، و يا ميخواهد، همه اينها را مانند خلق، و علم، و اراده، و مشيت، خودمان مقيد بزمانش ميكنيم، چون معهود در ذهن ما اين است كه خواسته ماضي و مربوط به گذشته است، و ميخواهد مضارع و مربوط به آينده است، در باره ( خواسته و ميخواهد ) خدا همين فرق را ميگذاريم .
باز وقتي ميشنويم كه خدايتعالي ميفرمايد : ( و لدينا مزيد ) نزد ما بيشتر هم هست، و يا ميفرمايد : ( لاتخذناه من لدنا، از نزد خود ميگيريم نه از ميان شما ) و يا ميفرمايد : ( و ما عند الله خير، آنچه نزد خدا است بهتر است، و يا ميفرمايد) ( اليه ترجعون، به نزد او بر ميگرديد )، فورا به ذهنمان ميرسد كه كلمه ( نزد ) همان معنائي را در باره خدا ميدهد، كه در باره ما ميدهد، و آن عبارت است از حضور در مكاني كه ما هستيم .
و چون ميشنويم كه ميفرمايد : ( و اذا أردنا أن نهلك قرية، امرنا مترفيها ) چون بخواهيم قريهاي را هلاك كنيم بعياشهايش دستور ميدهيم كه …، و يا ميشنويم كه ميفرمايد : ( و نريد أن نمن ) اراده كردهايم كه منت نهيم …، و يا ميشنويم كه ميفرمايد : ( يريد الله بكم اليسر، خدا آساني براي شما اراده كرده)، فورا به ذهنمان ميرسد كه اراده خدا هم از سنخ اراده ما است، و از اين قبيل كلمات را وقتي ميشنويم، مقيد به آن قيودي ميكنيم كه در خود ما مقيد به آنها است .
چارهاي هم نداريم، براي اينكه از روز اول كه ما ابناء بشر لفظ، ( چه فارسي چه عربي و چه هر زباني ديگر ) را وضع كرديم، براي اين وضع كرديم كه موجودي اجتماعي بوديم، و ناگزير بوديم، منويات خود را به يكديگر بفهمانيم، و فهماندن منويات وسيلهاي ميخواهد، لذا با يكديگر قرار گذاشتيم قبلا كه هر وقت من صداي ( آب ) را از خود در آوردم، تو بدان كه من آن چيزي را ميگويم، كه رفع تشنگي ميكند، و به همين منوال الفاظ ديگر) .
و زندگي اجتماعي را هم حوائج مادي به گردن ما گذاشت، چون منظور از آن اين بود كه دست به دست هم داده، هر يك، يكي از كارهاي اجتماع را انجام دهيم، تا به اين وسيله استكمال كرده باشيم، و كارهاي اجتماعي همه مربوط به امور مادي، و لوازم آنست، ناگزير الفاظ را وضع كرديم، براي مسميهائي كه غرض ما را تامين ميكند، روي اين جهت هر لفظي را كه ميشنويم، فورا
ترجمة الميزان ج : 1ص :16
معناي ماديش به ذهنمان ميرسد .
لكن بايد اين را هم بدانيم كه اگر ما الفاظ را وضع كرديم، براي آن چيزي وضع كرديم كه فلان فائده را بما ميدهد، حالا اگر آن چيز شكل و قيافهاش تغيير كرد، مادام كه آن فائده را ميدهد، باز لفظ نام برده، نام آن چيز هست، توضيح اينكه : اشيائي كه ما براي هر يك نامي نهادهايم از آنجا كه مادي هستند، محكوم به تغير و تبدلند، چون حوائج آدمي رو به تبدل است، و روز به روز تكامل مييابد، مثلا كلمه چراغ را ما در اولين روزي كه بزبان جاري كرديم، بعنوان نام يك ظرفي بود، كه روغن در آن ميريختيم، و فتيلهاي در آن روغن ميانداختيم، و لبه فتيله را از لبه ظرف بيرون گذاشته، روشن ميكرديم، تا در شبهاي تاريك پيش پاي ما را روشن كند، و هر وقت كلمه ( چراغ ) به زبان ميآورديم شنونده چنين چيزي از آن ميفهميد، ولي روز بروز در اثر پيشرفت ما، چراغ هم پيشرفت كرد، و تغيير شكل داد، تا امروز كه بصورت چراغ برق در آمد، بصورتي كه از اجزاء چراغ اوليه ما، هيچ چيز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالي آن هست، نه روغنش، و نه فتيلهاش، ولي در عين حال باز به لامپ ميگوئيم چراغ، براي چه ؟ براي اينكه از لامپ همان فائده را ميبريم كه از پيه سوز سابق ميبرديم .
و همچنين كلمه ميزان يا ترازو، كه در اولين روزيكه آنرا بزبان آورديم، طبق قرار قبلي براي، اين آنرا وضع كرديم، كه شنونده از آن چيزيرا بفهمد كه كالا و اجناس ما بوسيله آن سنجيده ميشود، ولي امروز آلاتي درست كردهايم، كه با آن حرارت ، و برودت ، را هم ميسنجيم ، پس اين هم ميزان هست ، چيزيكه هست ميزان الحرارة است ، و همچنين كلمه سلاح كه در روز اول چوب و چماق بود ، بعدا شمشير و گرز شد ، و امروز توپ و تفنگ شده است .
پس بنا بر اين هر چند كه مسماي نامها تغيير كرده ، بحدي كه از اجزاء سابقش نه ذاتي مانده ، و نه صفاتي ، و لكن نامها همچنان باقي مانده است ، و اين نيست مگر بخاطر اينكه منظور روز اول ما از نامگذاري ، فائده و غرضي بود كه از مسماها عايد ما ميشد ، نه شكل و صورت آنها ، و مادام كه آن فائده و آن غرض حاصل است ، اسم هم بر آن صادق است ، در نتيجه مادام كه غرض سنجش ، و نورگيري ، و دفاع ، و غيره باقي است نام ميزان ، و چراغ ، و اسلحه ، نيز باقي است .
بنا بر اين بايد توجه داشته باشيم ، كه ملاك و مدار در صادق بودن يك اسم ، و صادق نبودن آن ، موجود بودن غرض ، و غايت ، و موجود نبودن آنست ، و نبايد نسبت به لفظ اسم جمود به خرج داده ، و آن را نام يك صورت بدانيم ، و تا قيامت هر وقت چراغ ميگوئيم ، باز همان پيه سوز را اراده كنيم اما متاسفانه انس و عادت نميگذارد ما اين توجه را داشته باشيم ، و همين باعث شده كه
ترجمة الميزان ج : 1ص :17
مقلدين از اصحاب حديث ، چون فرقه حشويه ، و مجسمه ، به ظواهر آيات جمود كرده ، و آيات را به همان ظواهر تفسير كنند ، گو اينكه اين جمود ، جمود بر ظواهر نيست ، بلكه جمود بر انس و عادت است در تشخيص مصاديق .
و در بين خود ظواهر ، ظواهري هست كه اين جمود را تخطئه ميكند ، و روشن ميسازد كه اتكاء و اعتماد كردن در فهم معاني آيات ، بر انس و عادت ، مقاصد آيات را در هم و بر هم نموده ، امر فهم را مختل ميسازد ، مانند آيه : ( ليس كمثله شيء ) ، و آيه : ( لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ) ، و آيه : ( سبحان الله عما يصفون ) ، چون اگر درك خدا ، چون درك ما باشد ، او مثل ما خواهد بود ، در حالي كه آيه اولي ميگويد : او مثل ندارد ، و آيه سومي او را از آنچه كه ما در بارهاش بگوئيم ، منزه ميدارد .
و همين جهت باعث شده كه ديگر مردم در درك معاني آيات ، به فهم عادي و مصداقهاي مانوس در ذهن اكتفاء نكنند ، همچنانكه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات ، انسان را وادار كرده تا دست به دامان بحثهاي علمي شود ، و تجويز كند كه بحث را در فهم حقايق قرآن و تشخيص مقاصد عاليه آن دخالت دهد .
از يكسو ناگزير بود دنبال علم تفسير برود ، و حقايق قرآن را با ذهني ساده ، نه با عينك معلومات شخصي ، مو شكافي كند ، و از سوي ديگر در فهم معاني آيات ، به فهم عادي و مصداق مانوس در ذهن خود قناعت ننموده ، و در مثل كلمه (چراغ) را حمل بر پيه سوز نكند ، چون اگر از روز اول ميخواست بفهم عادي خود قناعت كند ، دنبال علم نميرفت ، و اگر دو دستي دامن علم را چسبيد ، براي اين بود كه فهميد فكرش بدون بحث علمي مصون از خطاء نيست، علاوه بر اينكه فكر عادي به تنهائي مجهولات را براي انسان كشف نميكند .
بر سر اين دو راهي ، كمتر كسي ميتواند راه ميانه را برود ، نه آنقدر علم را در درك حقايق قرآن دخالت دهد ، كه سرانجام سر از علم ايقوف و زبر و بينه در آورد ، و نه آنقدر بفكر ساده خود جمود دهد ، كه تا روز قيامت چراغ را بر پيه سوز ، و سلاح را بر گرز و كمند ، حمل كند .
بلكه در عين اينكه به ذيل ابحاث علمي متمسك ميشود ، نتائج حاصله را بر قرآن تحميل نكند ، چون فهميدن حقايق قرآن ، و تشخيص مقاصد آن ، از راه ابحاث علمي دو جور است ، يكي اينكه مادر مسئلهاي كه قرآن متعرض آنست ، بحثي علمي ، و يا فلسفي را آغاز كنيم ، و همچنان دنبال كنيم ، تا حق مطلب برايمان روشن و ثابت شود ، آنوقت بگوئيم : آيه هم همين را ميگويد ، اين روش
ترجمة الميزان ج : 1ص :18
هر چند كه مورد پسند بحثهاي علمي و نظري است ، و لكن قرآن آن را نميپسندد .
دوم اينكه براي فهم آن مسئله ، و تشخيص مقصود آن آيه ، از نظائر آن آيه كمك گرفته ، منظور از آيه مورد نظر را بدست آوريم ، ( آنگاه اگر بگوئيم علم هم همين را ميگويد عيبي ندارد ) ، و اين روشي است كه ميتوان آنرا تفسير خواند ، خود قرآن آن را ميپسندد ، چون قرآن خود را تبيان كل شيء ميداند ، آنوقت چگونه ممكن است كه بيان خودش نباشد ، قرآن خود را هدايت مردم و بيناتي از هدي ، و جدا سازنده حق از باطل معرفي نموده ، ميفرمايد : ( هدي للناس ، و بينات من الهدي ، و الفرقان ) ، آنوقت چطور ممكن است هدايت ، و بينه ، و فرقان ، و نور مردم در تمامي حوائج زندگيشان باشد ، ولي در ضروريترين حاجتشان كه فهم خود قرآن است ، نه هدايت باشد ، و نه تبيان ، و نه فرمان ، و نه نور ؟ .
قرآن بتمامي افرادي كه در راه خدا مجاهدت ميكنند مژده داده ، كه ايشان را به راههاي خود هدايت ميكند ، و فرموده : ( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) ، آنوقت در مهمترين جهادشان كه همانا فهم كلام پروردگارشان است ، ايشان را هدايت نكند ؟ ( و به فرضيات علمي احاله كند ) ، و چه جهادي اعظم از مجاهدت در فهم كتاب خدا ، و چه سبيلي بهتر از سبيل قرآن بشر را بسوي او هدايت ميكند ؟ ! و آياتي كه قرآنرا چنين معرفي ميكند بسيار است ، كه انشاء الله در بحث محكم و متشابه ، در اوائل سوره آل عمران به همه آنها اشاره نموده ، در اطرافش بحث مفصل ميكنيم .
باقي ميماند طريقهايكه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و امامان اهل بيت او در تفسير سلوك نمودهاند ، رسولي كه خدا قرآنرا نخست به او تعليم كرده ، و او را معلم سايرين قرار داده ، و فرموده : ( نزل به الروح الامين ، علي قلبك ) ، روح الامين آنرا بر قلب تو نازل كرده ) ، و نيز فرموده : ( و انزلنا اليك الذكر ، لتبين للناس ما نزل اليهم ) ، ما كتاب را بر تو نازل كرديم ، تا براي مردم بيان كني ، كه چه چيز براي آنان نازل شده ) … ، و نيز فرموده : ( يتلوا عليهم آياته ، و يزكيهم ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ) ، ( آيات آنرا بر شما ميخواند و شما را تزكيه نموده ، كتاب و حكمت را تعليمتان ميدهد ) … و امامان اهل بيت كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايشانرا در حديث مورد اتفاق بين شيعه و سني ( اني تارك فيكم الثقلين ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي أبدا ، كتاب الله و عترتي ، اهل بيتي ، و انهما لن يفترقا ، حتي يردا علي الحوض ، من دو چيز گران در شما جانشين ميگذارم ، كه مادام به آن دو تمسك جوئيد ، ابدا بعد از من گمراه نميشويد ، يكي كتاب خدا ، و يكي عترتم اهلبيتم را ، و اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :19
دو حتي چشم بر هم زدني از يكديگر جدا نميشوند ، تا كنار حوض بر من در آيند) ، منصوب براي چنين مقامي كرده ، و خدا هم تصديقش كرده ، كه فرموده : ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ) ، و نيز علم به قرآن را از غير ايشان كه مطهريناند نفي كرده ، و فرموده : ( انه لقرآن كريم ، في كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون ، به درستي كه اين قرآن كتابي است كريم و خواندني در كتابي مكنون كه احدي جز مطهرين با آن تماس ندارد ) .
اين پيغمبر و اين امامان اهل بيت (عليهمالسلام) ، طريقهشان در تعليم و تفسير قرآن كريم ، بطوريكه از احاديث تفسيري آنان بر ميآيد ، همين طريقهاي است كه ما بيان كرديم ، و ما بزودي آن احاديث را در ضمن بحثهاي روايتي اين كتاب از نظر خواننده عزيز ميگذرانيم ، آنوقت خواهيد ديد كه هيچ اهل بحثي در آن همه روايت حتي به يك حديث برنميخورد ، كه رسولخدا و يا ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) در تفسير آيهاي از حجت و برهاني علمي و نظري و يا فرضيهاي علمي كمك گرفته باشند .
و چطور ممكن است چنين كاري كرده باشند ؟ با اينكه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) در باره قرآن كريم فرمود : ( وقتي فتنهها چون پارههاي شبي ديجور راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه كردند، در آن هنگام بر شما باد بقرآن ، كه او شافعي است ، كه شفاعت و وساطتش امضاء شده ، و شكوهگري از نقائص بشر است كه خدا او را تصديق كرده ، هر كس آن را به عنوان كارنامه پيش روي خود بگذارد ، تا به آن عمل كند ، او وي را به سوي بهشت ميكشاند ، و هر كس آن را پشت سر اندازد ، و به برنامههائي ديگر عمل كند ، همان قرآن او را از پشت سر به سوي آتش ميراند . )
قرآن دليلي است كه بسوي بهترين سبيل راه مينمايد ، و آن كتاب تفصيل ، و جدا سازي حق از باطل است ، و كتاب بيان است ، كه هر لحظه به تو سعادتي ميدهد ، كتاب فصل است ، نه شوخي ، كتابي است كه ظاهري و باطني دارد ، ظاهرش همه حكمت است ، و باطنش همه علم ، ظاهرش ظريف و لطيف ، و باطنش بسيار ژرف و عميق است ، قرآن داراي دلالتها و علامتها است ، و تازه دلالتهايش هم دلالاتي دارد عجائب قرآن را نميتوان شمرد ، غرائب آن هرگز كهنه نميشود ، در آن چراغهاي هدايت ، و منارههاي حكمت است ، قرآن دليل بر هر پسنديده است نزد كسي كه انصاف داشته باشد .
بنا بر اين بر هر كسي لازم است كه ديدگان خود را در آن بچراند ، و نظر خود را به اين صفات برساند ( و با اين صفات به قرآن نظر كند ) تا دچار هلاكت نشود ، واز خليدن خار به پاي چشمش
ترجمة الميزان ج : 1ص :20
رهائي يابد ، چه تفكر مايه حيات قلب شخص بصير است ، چنين كسي مانند چراغ بدستي ميماند كه در تاريكيهاي شب نور دارد ، او به سهولت و بخوبي ميتواند از خطرهائي كه تاريكي ميآفريند رهائي يابد ، علاوه بر اينكه در مسير خود توقفي ندارد ، علي (عليهالسلام) هم ( به طوريكه در نهج البلاغه آمده ) ميفرمايد : ( قرآن چنين است كه پارهاي از آن پارهاي ديگر را بيان ميكند ، و بعضي از آن شاهد بعضي ديگر است ) … و اين يگانه راه مستقيم و روش بي نقصي است كه معلمين قرآن و هاديان آن ، ائمه (عليهم السلام) پيمودهاند .
و ما نيز بياري خداي سبحان روش تفسيري خود را به همين طرز قرار ميدهيم ، و از آيات قرآن در ضمن بياناتي بحث ميكنيم ، و بهيچ وجه بحثي نظري ، و فلسفي ، و يا به فرضيهاي علمي ، يا مكاشفهاي عرفاني ، تكيه نميكنيم .
و نيز در اين تفسير در جهات ادبي قرآن بيش از آن مقداري كه در فهم معنا از اسلوب عربي محتاج به آن هستيم ، و تا آن نكته را بيان نكنيم از اسلوب عربي كلام آن معنا را نميفهميم ، و يا مقدمهاي بديهي ، و يا مقدمهاي علمي كه فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد ، ذكر نميكنيم .
بنا بر اين از آنچه تاكنون بيان كرديم به دست آمد ، كه ما در اين تفسير به منظور اينكه به طريقه اهل بيت (عليهم السلام) تفسير كرده باشيم تنها در جهات زير بحث ميكنيم :
1 -معارفي كه مربوط است به اسماء خداي سبحان و صفات او ، از حيات ، و علم ، و قدرت ، و سمع ، و بصر ، و يكتائي ، و امثال آن ، و اما ذات خداي عز و جل ، بزودي خواهي ديد كه قرآن كريم آن ذات مقدس را غني از بيان ميداند .
2 -معارف مربوط به افعال خدايتعالي ، چون خلق ، و امر ، و اراده ، و مشيت ، و هدايت ، و اضلال ، و قضاء ، و قدر ، و جبر، و تفويض ، و رضا ، و غضب ، و امثال آن ، از كارهاي متفرق .
3 -معارفي كه مربوط است بواسطه هائي كه بين او و انسان هستند ، مانند حجابها ، و لوح ، و قلم ، و عرش ، و كرسي ، و بيت المعمور ، و آسمان ، و زمين ، و ملائكه ، و شيطانها ، و جن ، و غير ذلك .
4 -معارفي كه مربوط است به خود انسان در زندگي قبل از دنيا .
5 -معارفي كه مربوط است بانسان در دنيا ، چون تاريخ پيدايش نوع او ، و خودشناسيش ، و شناسائي اصول اجتماعي ، و مسئله نبوت ، و رسالت ، و وحي ، و الهام ، و كتاب ، و دين ، و شريعت ، كه از اين باب است مقامات انبياء ، كه از داستانهاي آنان استفاده ميشود ، همان داستانهائي كه قرآن
ترجمة الميزان ج : 1ص :21
كريم از آن حضرات حكايت كرده است .
6 -معارف مربوط به انسان در عوالم بعد از دنيا ، يعني عالم برزخ و معاد .
7 -معارف مربوط به اخلاق نيك و بد انسان ، كه مقامات اولياء در صراط بندگي يعني اسلام و ايمان و احسان و اخبات و اخلاص و غير ذلك مربوط به اين معارف است .
و اما آياتي كه مربوط است به احكام ديني ، در اين تفسير پيرامون آنها بحث نشده ، چونكه بحث پيرامون آنها مربوط به كتاب فقه است نه تفسير .
نتيجه اين طريقه از تفسير اين شده كه در تمامي اين كتاب و در تفسير همه آيات قرآني يك بار هم نميبيني كه آيهاي را بر معنائي خلاف ظاهر حمل كرده باشيم ، پس در اين كتاب تاويلي كه ديگران بسيار دارند نميبيني ، بله تاويل به آن معنائي كه قرآن در چند جا اثباتش ميكند ، به زودي خواهي ديد كه آن تاويل اصلا از قبيل معاني نيست .
سپس در هر چند آيه بعد از تمام شدن بحثها و بيانات تفسيري ، بحثهائي متفرق از روايات قرار دادهايم ، و در آن بان مقدار كه بر ايمان امكان داشت ، از روايات منقوله از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلّم) وائمه اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين هم از طرق عامه و هم خاصه ايراد نمودهايم ، و اما آن رواياتي كه از مفسرين صحابه و تابعين چيزي نقل ميكند ، در اين كتاب نقل نكرديم ، براي اينكه صرف نظر از اينكه رواياتي است در هم و بر هم ، كلام صحابه و تابعين حجيتي براي مسلمانان ندارد ، ( مگر رواياتي كه بعنوان موقوفه نقل شده است).و بزودي اهل بحث اگر در روايات منقوله از ائمه (عليهمالسلام) دقت بفرمايند مطلع خواهد شد كه اين طريقه نويني كه بيانات اين كتاب بر آن اساس نهاده شده ، طريقهاي جديد نيست ، بلكه قديميترين طريقهاي است كه در فن تفسير سلوك شده ، و طريقه معلمين تفسير سلام الله عليهم است .
البته در خلال اين كتاب بحثهاي مختلف فلسفي ، و علمي ، و تاريخي ، و اجتماعي ، و اخلاقي ، هست ، كه در آنها نيز به مقدار وسعمان بحث كردهايم ، و در همه اين بحثها به ذكر آن مقدماتي كه سنخيت با بحث داشته اكتفاء نموده ، و از ذكر مقدماتي كه مقدميت ندارد ، و خارج از طور بحث است خودداري نموديم .
و سداد و رشاد را از خدايتعالي مسئلت مينمائيم كه بهترين ياور و راهنما است .
فقير الي الله محمد حسين طباطبائي
ترجمة الميزان ج : 1ص :22