قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ : كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ،
آن حضرت فرمود: در فتنه همچون شتر بچه باش، او را نه پشتى است كه سوارش شوند،
وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.
و نه پستانى كه شيرش دوشند.
|
موضوعات: "نهج البلاغه" یا "خطبه ها" یا "نامه ها" یا "حکمت ها"قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ : كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، آن حضرت فرمود: در فتنه همچون شتر بچه باش، او را نه پشتى است كه سوارش شوند، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ. و نه پستانى كه شيرش دوشند.
آفرينش جهان اَنْشَأَ الْخَلْقَ اِنْشاءً، وَابْتَدَأَهُ ابْتِداءً، بِلارَوِيَّة اَجالَها، بى سابقه ماده و موادْ مخلوقات را لباس هستى پوشاند، و آفرينش را آغاز كرد، بدون به كارگيرى انديشه وَلا تَجْرِبَة اسْتَفادَها، وَلا حَرَكَة اَحْدَثَها، وَلا هَمامَةِ نَفْس و سود جستن از تجربه و آزمايش، و بدون آنكه حركتى از خود پديد آورده، و فكر و خيالى كه ترديد اضْطَرَبَ فيها. اَحالَ الاَْشْياءَ لاَِوْقاتِها، وَ لاءَمَ بَيْنَ و اضطراب در آن روا دارد. موجودات را پس از به وجود آمدن به مدار اوقاتشان تحويل داد، و بين اشياء گوناگون ارتباط و مُخْتَلِفاتِها، و غَرَّزَ غَرائِزَها، وَ اَلْزَمَها اَشْباحَها، عَالِماً بِها قَبْلَ هماهنگى برقرار كرد، ذات هر يك را اثر و طبيعتى معين داد، و آن اثر را لازمه وجود او نمود، در حالى كه به تمام ابْتِدائِها، مُحيطاً بِحُدُودِها وَ انْتِهائِها، عَارِفاً بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها. اشياء پيش از به وجود آمدنشان دانا، و به حدود و انجام كارشان محيط و آگاه، و به اجزا و جوانب همه آنها آگاه وآشنا بود. ثُمَّ اَنْشَأَ سُبْحانَهُ فَتْقَ الاَْجْواءِ، وَ شَقَّ الاَْرْجاءِ، وَ سَكائِكَ الْهَواءِ. سپس خداى سبحان جَوها را شكافت، و اطراف آن را بازگشود، و فضاهاى خالى را در آن ايجاد كرد. فَاَجْرى فيها ماءً مُتَلاطِماً تَيّارُهُ، مُتَراكِماً زَخّارُهُ. حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ آن گاه آبى را كه امواجش درهم شكننده، و خود انبوه و متراكم بود در آن فضاى باز شده روان نمود. آن را بر پشت الرِّيحِ الْعاصِفَةِ، وَ الزَّعْزَعِ القاصِفَةِ، فَاَمَرَها بِرَدِّهِ، بادى سخت وزان و جنباننده و بركننده و شكننده بار كرد، به آن باد فرمود تا آب را از جريان بازدارد، وَ سَلَّطَها عَلى شَدِّهِ، وَ قَرَنَها اِلى حَدِّهِ. الْهَواءُ مِنْ و آن را بر نگهدارى آب تسلّط داد، و باد را براى حفظ حدود و جوانب آب قرين گماشت. فضا در زير باد تَحْتِها فَتيقٌ، وَ الْماءُ مِنْ فَوْقِها دَفيقٌ. ثُمَّ اَنْشَاَ سُبْحانَهُ ريحاً نيرومندْ گشاده و باز، و آب جهنده بالاى سر آن در جريان. سپس باد ديگرى به وجود آورد اعْتَقَمَ مَهَبَّها، وَ اَدامَ مَرَبَّها، وَ اَعْصَفَ مَجْراها، وَ اَبْعَدَ مَنْشاها، كه منشأ وزش آن را مهاركرد، وپيوسته ملازم تحريك آبش قرارداد، و آن را به تندى وزانيد، و از جاى دورش برانگيخت، فَاَمَرَها بِتَصْفيقِ الْماءِ الزَّخّارِ، وَ اِثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ، آن را به برهم زدن آب متراكم، و برانگيختن امواج دريا فرمان داد. فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقاءِ، وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها باد فرمان گرفته آب را همچون مشك شيركه براى گرفتن كره بجنبانند به حركت آورد، وآن گونه كه درفضاى خالى بِالْفَضاءِ، تَرُدُّ اَوَّلَهُ اِلى آخِرِهِ، وَ ساجِيَهُ اِلى مائِرِهِ، حَتّى عَبَّ مى وزد برآن سخت وزيد، اولش را به آخرش، و ساكنش را به متحركش برمى گردانْد، تا آنكه انبوهى از آب عُبابُهُ، وَ رَمى بِالزَّبَدِ رُكامُهُ، فَرَفَعَهُ فى هَواء مُنْفَتِق، به ارتفاع زيادى بالا آمد، و آن مايه متراكم كف كرد، آن گاه خداوند آن كف را در هواى گشاده وَ جَوٍّ مُنْفَهِق، فَسَوّى مِنْهُ سَبْعَ سَموات، جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجاً و فضاى فراخ بالا برد، و آسمانهاى هفتگانه را از آن كف ساخت، پايين ترين آسمان را به صورت موجى مَكْفُوفاً، وَ عُلْياهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً، وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً، نگاه داشته شده، و بالاترين آن را به صورت سقفى محفوظ و طاقى برافراشته قرار داد، بِغَيْرِ عَمَد يَدْعَمُها، وَ لا دِسار يَنْظِمُها. ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْكَواكِبِ، بدون ستونى كه آنها را برپا دارد، و بى ميخ و طنابى كه نظام آنها را حفظ كند. آن گاه آسمان را به زيور ستارگان وَ ضِياءِ الثَّواقِبِ، وَ اَجْرى فيها سِراجاً مُسْتَطيراً، وَ قَمَراً مُنيراً، و روشنى كواكب درخشان آرايش داد، و آفتاب فروزان و ماه درخشان را فى فَلَك دائِـر، وَ سَقْف سائِـر، وَ رَقيـم مائِـر. در آن كه فلكى گردان و سقفى روان و صفحه اى جنبان بود روان ساخت. منبع: سایت عرفان اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ، وَ لا يُحْصى نَعْماءَهُ خداى را سپاس كه گويندگان به عرصه ستايشش نمى رسند، و شماره گران از عهده شمردن الْعادُّونَ، وَ لا يُؤَدّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، نعمتهايش برنيايند، و كوشندگان حقّش را ادا نكنند، خدايى كه انديشه هاى بلند او را درك ننمايند، وَ لايَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، الَّذى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَ لا نَعْتٌ و هوش هاى ژرف به حقيقتش دست نيابند، خدايى كه اوصافش در چهارچوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ. فَطَرَ الْخَلائِقَ درنيايد، و در مدار وقت معدود، و مدت محدود قرار نگيرد. با قدرتش خلايق را بِقُدْرَتِهِ، وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ، وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ اَرْضِهِ. آفريد، و با رحمتش بادها را وزيدن داد، و اضطراب زمينش را با كوهها مهار نمود اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ، وَ كَمالُ التَّصْديقِ آغاز دين شناخت اوست، و كمال شناختش باور كردن او، و نهايت از باور كردنش
بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ
يگانه دانستن او، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او
نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْموْصُوفِ، وَ شَهادَةِ
نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه اينكه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است،
و هر موصوفى شاهد
كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ. فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ،
بر اين است كه غير صفت است. پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او
را با قرينى پيوند داده،
وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ، وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ جَـزَّاَهُ، وَ مَـنْ
و هركه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته، و هركه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته،
و هركه او را داراى
جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَيْهِ، وَ مَنْ اَشارَ
اجزاء بداند حقيقت او را نفهميده، و هر كه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته،
و هر كه براى او
اِلَيْـهِ فَقَـدْ حَـدَّهُ، وَ مَـنْ حَـدَّهُ فَقَـدْ عَـدَّهُ،
جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هركه محدودش بداند چون معدود
به شماره اش آورده،
وَ مَنْ قالَ: فيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ: عَلامَ؟ فَقَدْ اَخْلى مِنْهُ.
وكسى كه گويد: درچيست؟حضرتش رادرضمن چيزى درآورده، وآن كه گفت:
برفرازچيست؟آن را خالى از او تصوركرده.
كائِنٌ لا عَنْ حَدَث، مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَم، مَعَ كُلِّ شَىْء لا بِمُقارَنَة،
ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده، با هر
چيزى است ولى منهاى پيوستگى با آن،
وَ غَيْـرُ كُلِّ شَـىْء لاَ بِمُزايَلَة، فاعِـلٌ لا بِمَعْنَى الْحَرَكـاتِ
و غير هر چيزى است امّا بدون دورى از آن، پديدآورنده موجودات است بى آنكه حركتى كند و نيازمند
وَ الاْلَةِ، بَصيرٌ اِذْ لا مَنْظُورَ اِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ اِذْ لاسَكَنَ
به كارگيرى ابزار و وسيله باشد، بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريدهايش،
يگانه است چرا كه او را مونسى
يَسْتَأْنِسُ بِـهِ وَ لايَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ.
نبوده تا به آن انس گيرد و از فقدان آن دچار وحشت شود.
منبع:سایت عرفان
|