راهنمايي امام به معبود
روزي عبدالله دَيصاني، نزد امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ آمد و گفت: «اي جعفر بن محمد!
من قائل به پروردگار نيستم، اگر ميتواني مرا به معبودم راهنمايي كن».
امام: نامت چيست؟
عبدالله، بدون اين كه كلمهاي بر زبان جاري كند، سر به زير انداخت و بيرون رفت. دوستانش به
او گفتند: «چرا نامت را نگفتي؟!»
در جواب گفت: اگر نامم را (كه عبدالله = بندة خدا) است ميگفتم، از من ميپرسيد: آن كه تو
بندة او هستي كيست؟
دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمايي كن و از نامم مپرس.
امام اشاره به جايي كرد و فرمود: آنجا بنشين.
عبدالله نشست. در همين هنگام، يكي از كودكان امام ـ عليه السلام ـ كه تخم مرغي در دست
داشت و با آن بازي ميكرد، به آن جا آمد؛ امام به كودك فرمود: «فرزندم! آن تخم مرغ را چند لحظه
به من بده!»
كودك تخم مرغ را به امام داد.
امام، آن را به دست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: «اي ديصاني! اين تخم مرغ را خوب نگاه كن
كه سنگري پوشيده است، داراي: 1. پوست كلفتي است؛ 2. زير پوست كلفت، پوست نازكي قرار
دارد؛ 3. زير آن پوست نازك مايعي مانند نقره است به صورت روان.[1]
4. سپس طلائي است آب شده[2] نه طلاي آب شده با نقرة روان بياميزد، و نه آن نقرة روان با آن
طلاي روان مخلوط گردد، و به همين وضع باقي است؛ نه سامان دهندهاي از ميان آن بيرون آمده كه
بگويد: من آن را آن گونه ساختهام، و نه تباه كنندهاي از بيرون به درونش رفته كه بگويد من آن را تباه
ساختهام، و روشن نيست كه براي توليد فرزند نر، درست شده، يا براي توليد فرزند ماده. ناگاه پس
از مدتي شكافته ميشود و پرندهاي مانند طاووس رنگارنگ، از آن بيرون ميآيد. آيا به نظر تو چنين
تشكيلات ظريف و دقيقي، داراي تدبير كنندهاي نيست؟»
عبدالله ديصاني در برابر اين سؤال مدتي سر به زير افكند و آن گاه گفت: «گواهي ميدهم كه معبودي
جز خداي يكتا نيست و او يكتا و بيهمتاست، و گواهي ميدهم كه محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ، بنده
و رسول اوست، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستي و من از عقيدة باطل خود پشيمانم و از
كردة خود توبه كردم.»[3]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . منظور امام ـ عليه السلام ـ، سفيدة تخم مرغ است.
[2] . منظور امام ـ عليه السلام ـ، زردة تخم مرغ است.
امام صادق(ع) با عبدالله ديصاني
اندیشه قم