91
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
[ تُعْرَفُ بِخُطْبَةِ الاَْشْباح ِ، وَ هِىَ مِنْ جَلائِلِ خُطَبِهِ عَلَيْهِ السّلامُ. وَ كانَ
اين خطبه معروف به خطبه اشباح است كه از خطبه هاى بسيار با عظمت مولاى عاشقان است، اين خطبه در
سائِلٌ سَأَلَهُ اَنْ يَصِفَ اللّهَ لَهُ حَتّى كَاَنَّهُ يَراهُ عِياناً. فَغَضِبَ
ارتباط با سئوال سائلى است كه از حضرت درخواست كرد خدا را آنچنان وصف كند كه گويى او را آشكار مى بيند.
عَلَيْـهِ السَّـلامُ لِـذلِـكَ.]
حضرت از سئوال او كه ظرفيت پاسخش را نداشت خشمگين شد.
رَوى مَسْعَدَةُ بْنُ صَدَقَةَ عَنِ الصّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد عَلَيْهمَاالسَّلامُ اَنَّهُ قالَ:
مسعدة بن صدقه از حضرت صادق جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده كه
خَطَبَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عليه السَّلامُ بِهذِهِ الْخُطْبَةِ عَلى مِنْبَرِالْكُوفَةِ، وَ ذلِكَ اَنَّ رَجُلاً اَتاهُ
حضرت اميرالمؤمنين(ع) اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد فرمود، علتش اين بود مردى به محضرش
فَقالَ لَهُ: يا اَميرالْمُؤْمِنينَ، صِفْ لَنا رَبَّنا لِنَزْدادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرفَةً. فَغَضِبَ عليه السَّلامُ
عرضه داشت: خداى را آنچنان براى ما وصف كن تا عشق و معرفت به او زياد كنيم. حضرت برآشفت
وَ نادى الصَّلاةَ جامِعَةً. فَاجْتَمَعَ النّاسُ حَتّى غَصَّ الْمَسْجِدُ بِاَهْلِهِ،
و فرمود: همه مردم براى نماز اجتماع كنند. مردم جمع شدند تا آنكه مسجد از جمعيت پر شد،
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ هُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ، فَحَمِدَاللّهَ سُبْحانَهُ وَ صَلّى عَلَى النَّبِىِّ
حضرت در حال خشم و تغيير رنگ به منبر رفت، خداى را سپاس گفت و بر پيامبر
(صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ثُمَّ قالَ:
(صلّى اللّه عليه و آله) درود فرستاد، سپس فرمود:
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لايَفِرُهُ الْمَنْعُ وَالْجُمُودُ، وَلايُكْديهِ الاِْعْطاءُ
سپاس خداى را كه امساك و جمود بر ثروتش اضافه نمى كند، و عطا و بخشش تهيدستش
وَالْجُودُ، اِذْ كُلُّ مُعْط مُنْتَقَصٌ سِواهُ، وَ كُلُّ مانِع مَذْمُومٌ ما خَلاهُ. هُوَ
نمى نمايد، زيرا هر بخشنده اى جز او ثروتش كم مى شود، و هر منع كننده اى جز او شايسته مذمّت است. اوست
الْمَنّانُ بِفَوائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوائِدِ الْمَزيدِ وَالْقِسَمِ. عِيالُهُ الْخَلائِقُ، ضَمِنَ
بخشنده انواع نعمت ها، و فراوانى بهره ها و نصيب ها. جميع آفريده ها روزى خور اويند، رزق همه را
اَرْزاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ اَقْواتَهُمْ، وَ نَهَجَ سَبيلَ الرّاغِبينَ اِلَيْهِ،
ضمانت كرده، و قوت و توشه آنان را مقدّر نموده، و راه روشنش را به رغبت كنندگان و خواهندگان آنچه نزد
وَالطّالِبينَ ما لَدَيْهِ، وَ لَيْسَ بِما سُئِلَ بِاَجْوَدَ مِنْهُ بِما لَمْ يُسْأَلْ.
اوست نشان داده، واين طورنيست كه جودوبخشش او در آنجا كه از او بخواهند بيشتر از آنجاباشد كه از او نخواهند.
الاَْوَّلُ الَّذى لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَىْءٌ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرُ الَّذى لَيْسَ
همان اولى است كه براى اوليّتش قبلى نبوده تا پيش از او چيزى باشد، و آخرى است كه براى آخريتش
لَهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَىْءٌ بَعْدَهُ، وَالرّادِعُ اَناسِىَّ الاَْبْصارِ عَنْ اَنْ تَنالَهُ اَوْ
بعدى نيست تا موجودى پس از او باشد، و مردمك ديده ها را از ديدن و دركش
تُدْرِكَهُ. مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحالُ، وَلا كانَ فى
بازداشت. نه زمان بر او مى گذرد تا از گذر زمان حالش دگرگون شود،و نه در مكانى است
مَكان فَيَجُوزَ عَلَيْهِ الاِْنْتِقالُ. وَ لَوْ وَهَبَ ما تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعادِنُ
كه انتقال برايش صورت بگيرد. اگر آنچه را كه معادن كوهها نفس زنان بيرون
الْجِبالِ، وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ اَصْدافُ الْبِحارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَيْنِ
مى ريزند، و صدفهاى دريا خنده كنندگان ظاهر مى سازند، از نقره خالص
وَالْعِقْيانِ، وَ نُثارَةِ الدُّرِّ وَ حَصيدِ الْمَرْجانِ، ما اَثَّرَ ذلِكَ فى جُودِهِ،
و طلاى ناب، و درّ منثور و خوشه مرجان، همه و همه را ببخشد در جود و سخايش اثر نگذارد،
وَلا اَنْفَدَ سَعَةَ ما عِنْدَهُ، وَ لَكانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخائِرِ الاِْنْعامِ ما لاتُنْفِدُهُ
و وسعت نعمتش را پايان ندهد، و از ذخاير نعمت ها آنقدر نزد او هست كه با خواسته هاى
مَطالِبُ الاَْنامِ، لاَِنَّهُ الْجَوادُ الَّذى لايَغيضُهُ سُؤالُ السّائِلينَ،
بندگان تمام نشود، زيرا او بخشنده اى است كه درخواست خواهندگان از او نمى كاهد،
وَ لا يُبْخِلُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحِّينَ.
و اصرار و دعاى اصراركنندگان او را بخيل ننمايد.
فَانْظُرْ اَيُّهَا السّائِلُ، فَما دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ،
اى پرسش كننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمايى مى كند پيروى كن،
وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدايَتِهِ. وَ ما كَلَّفَكَ الشَّيْطانُ عِلْمَهُ مِمّا لَيْسَ فى
و از نور هدايت قرآن بهره مند شو. و آنچه را كه شيطان تو را به ياد گرفتن آن واداشته از آنچه
الْكِتابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ، وَلا فى سُنَّةِ النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
كه در قرآن بر تو لازم نگشته، و در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله
وَ اَئِمَّةِ الْهُدى اَثَرُهُ، فَكِلْ عِلْمَهُ اِلَى اللّهِ سُبْحانَهُ، فَاِنَّ ذلِكَ مُنْتَهى
و ائمّه اثرى نيامده، علمش را به خداى سبحان واگذار، كه نهايت حق خداوند
حَقِّ اللّهِ عَلَيْكَ. وَ اعْلَمْ اَنَّ الرّاسِخينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذينَ اَغْناهُمْ
بر تو همين است. و بدان كه استواران در دانش آنانند كه خداوند آنان را با اقرار به كلّ
عَنِ اقْتِحامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ الاِْقْرارُ بِجُمْلَةِ ما
آنچه از آنها پنهان است و تفسيرش براى آنان روشن نيست، از ورود در ابواب و
جَهِلُوا تَفْسيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللّهُ اعْتِرافَهُمْ
سراپرده هاى اسرار پنهانى بى نياز فرموده، و اعترافشان را به ناتوانى از رسيدن
بِالْعَجْزِ عَنْ تَناوُلِ ما لَمْ يُحيطُوا بِهِ عِلْماً، وَسَمّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ
به آنچه كه دانش آنها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترك تعمّق آنان را در چيزى كه بحث از حقيقت آن را
فيما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً. فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِكَ،
امر نفرموده استوارى در علم ناميده. پس به همان اندازه كه خداوند دانستن آن را مجاز دانسته اكتفا كن،
وَلاتُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللّهِ سُبْحانَهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ.
و عظمت خداوندى را با ترازوى عقلت اندازه مگير، كه دچار هلاكت خواهى شد.
هُوَ الْقادِرُ الَّذى اِذَا ارْتَمَتِ الاَْوْهامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ،
او توانايى است كه اگر همه اوهام براى شناخت نهايت قدرتش پيشرفت كنند،
وَ حاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَراتِ الْوَساوِسِ اَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فى
و انديشه هاى به دور از وساوس شيطانى بخواهند اعماق غيوب
عَميقاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ اِلَيْهِ لِتَجْرِىَ فى كَيْفِيَّةِ
ملكوتش را دريابند، و دلها براى به دست آوردن چگونگى صفاتش عاشقانه
صِفاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَداخِلُ الْعُقُولِ فى حَيْثُ لاتَبْلُغُهُ الصِّفاتُ
بكوشند، و عقلها در نهايت دقت در آنجا كه به درك صفاتش نمى رسند به
لِتَنالَ عِلْمَ ذاتِهِ، رَدَعَها وَ هِىَ تَجُوبُ مَهاوِىَ سُدَفِ الْغُيُوبِ،
شناخت ذاتش برخيزند، همه و همه را پس زده در حالى كه آنها همه راهها و تاريكيهاى عوالم غيب را سير كرده،
مُتَخَلِّصَةً اِلَيْهِ سُبْحانَهُ، فَرَجَعَتْ اِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِاَنَّهُ لايُنالُ
براى خلاص خود روى به درگاه او آورده اند، عاقبت از اين راه برگشته در حالى كه اعتراف دارند به اينكه با
بِجَوْرِ الاِْعْتِسافِ كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَلاتَخْطُرُ بِبالِ اُولِى الرَّوِيّاتِ
پيمودن راه و بيراه، رسيدن به عمق معرفتش ميسّر نيست، و هيچ خاطره اى براى اندازه زدن جلال
خاطِرَةٌ مِنْ تَقْديرِ جَلالِ عِزَّتِهِ. الَّذِى ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلى غَيْرِ مِثال
عزّتش، بر قلب انديشمندان خطور نمى كند. خدايى كه آفريده ها را به وجود آورد بدون اينكه از نقشه ديگرى
امْتَثَلَهُ، وَلا مِقْدار احْتَذى عَلَيْهِ مِنْ خالِق مَعْهُود كانَ قَبْلَهُ. وَ اَرانا
اقتباس نمايد، يا در به وجود آوردن آنها از بهوجودآورنده اى پيش از خود الگو بردارد. و به اندازه اى
مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجائِبِ ما نَطَقَتْ بِهِ آثارُ حِكْمَتِهِ، وَ اعْتِرافِ
از ملكوت قدرتش، و از شگفتى هايى كه آثار حكمتش گوياى آن است، و از اعتراف
الْحاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ اِلى اَنْ يُقيمَها بِمَساكِ قُوَّتِهِ، ما دَلَّنا بِاضْطِرارِ
نياز خلق به آنچه كه با قدرتش آن را حفظ مى كند به ما ارائه فرموده كه ما را به قيام
قِيامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلى مَعْرِفَتِهِ. وَ ظَهَرَتْ فِى الْبَدائِعِ الَّتى اَحْدَثَها آثارُ
دليل قطعى بر معرفت و شناختش راهنمايى نموده است. در ساخته هاى بديعش آثار
صَنْعَتِهِ، وَ اَعْلامُ حِكْمَتِهِ، فَصارَ كُلُّ ما خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَليلاً عَلَيْهِ،
صنع و نشانه هاى حكمتش آشكار است، از اين رو آنچه آفريده حجّت و دليلى بر وجود اوست،
وَ اِنْ كانَ خَلْقاً صامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدبيرِ ناطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ
و اگر موجودى بى زبان باشد تدبير او در وجود آن موجود برهان گويايى بر وجود او، و دليلى
عَلَى الْمُبْدِع ِ قائِمَةٌ.
محكم بر آفرينندگى ذات پاك اوست.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ مَنْ شَبَّهَكَ بِتَبايُنِ اَعْضاءِ خَلْقِكَ، وَ تَلاحُمِ حِقاقِ
و شهادت مى دهم كه آن كس كه تو را به مخلوقى داراى اعضاى مختلف،و مفصلهاى به هم پيوسته
مَفاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبيرِ حِكْمَتِكَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَميرِهِ عَلى
كه به تدبير حكمت تو در لابلاى پوست و گوشت پنهان است تشبيه كند، در غيب وجودش خالى از
مَعْرِفَتِكَ، وَ لَمْ يُباشِرْ قَلْبَهُ الْيَقينُ بِاَنَّهُ لا نِدَّ لَكَ، وَ كَاَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّأَ
معرفت توست، و قلبش به اين معنا كه براى تو هرگز شبيهى نيست يقين پيدا نكرده، و گويا متن بيزارى جستن
التّابِعينَ مِنَ الْمَتْبُوعينَ اِذْ يَقُولُونَ: «تَاللّهِ اِنْ كُنّا لَفى ضَلال مُبين،
پيروان را از رهبران باطل خود در قيامت نشنيده كه مى گويند: «به خدا قسم ما در گمراهى آشكارى بوديم،
اِذْ نُسَوّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ».
كه شما را با پروردگار عالميان برابر مى كرديم».
كَذَبَ الْعادِلُونَ بِكَ اِذْ شَبَّهُوكَ بِاَصْنامِهِمْ، وَ نَحَلُوكَ
آنان كه غير تو را با تو برابر دانستند دروغ گفتند، كه تو را به بت هاى خود تشبيه كردند، و به سبب
حِلْيَةَ الْمَخْلُوقينَ بِاَوْهامِهِمْ، وَ جَزَّأُوكَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّماتِ
اوهام غلط خويش صفات آفريده ها را به تو بستند، و با انديشه هاى پست خود تو را مانند اجسام داراى
بِخَواطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوكَ عَلَى الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوى بِقَرائِحِ
اجزا دانستند، و به عقل ناقصشان تو را همانند مخلوقات كه مركب از قواى مختلفند
عُقُولِهِمْ. وَ اَشْهَدُ اَنَّ مَنْ ساواكَ بِشَىْء مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ،
شناختند. و شهادت مى دهم كه كسى كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى دانست برايت نظير قائل شده،
وَ الْعادِلُ بِكَ كافِرٌ بِما تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَماتُ آياتِكَ، وَ نَطَقَتْ عَنْهُ
و آن كه برايت نظير قائل شود كافر است به آنچه آيات محكم به بيان آنها نازل شده، و دلائل
شَواهِدُ حُجَج ِ بَيِّناتِكَ. وَ اَنَّكَ اَنْتَ اللّهُ الَّذى لَمْ تَتَناهَ فِى الْعُقُولِ
آشكارت بدان گوياست. و شهادت مى دهم كه نهايتى و حدّى در عقلها براى تو نيست كه در
فَتَكُونَ فى مَهَبِّ فِكْرِها مُكَيَّفاً، وَلا فى رَوِيّاتِ خَواطِرِها فَتَكُونَ
مجراى وزش تفكّرات آن عقول در كيفيت خاصى قرار گيرى، و در انديشه ها نگنجى تا به تصرف آن
مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.
عقول درآمده و محدود گردى.
مِنْها
از اين خطبه است
قَدَّرَ ما خَلَقَ فَاَحْكَمَ تَقْديرَهُ، وَ دَبَّرَهُ فَاَلْطَفَ تَدْبيرَهُ،
آنچه را آفريد برايش اندازه قرار داد و اندازه اش را محكم كرد، و تدبير نمود و به خوبى تدبير فرمود،
وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ،
و آن را در مسير رسيدن به هدف خود قرار داد و آن مخلوق هم از حدودى كه برايش مقرر نمود تجاوز نكرد،
وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ الاِْنْتِهاءِاِلى غايَتِهِ، وَلَمْ يَسْتَصْعِبْ اِذْ اُمِرَ بِالْمُضِىِّ
و به كمتر از رسيدن به هدف معيّنش اكتفا ننمود، و در مأموريتش براى انجام اراده حق
عَلى اِرادَتِهِ، وَ كَيْفَ وَ اِنَّما صَدَرَتِ الاُْمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ؟
چموشى و نافرمانى نكرد، و چگونه چنين باشد در حالى كه همه امور از مشيّت او نشأت گرفته است؟
الْمُنْشِىءُ اَصْنافَ الاَْشْياءِ بِلا رَوِيَّةِ فِكْر آلَ اِلَيْها، وَ لا قَريحَةِ
اوست بهوجود آورنده انواع موجودات بى آنكه انديشه اى به كار برد، و بدون اينكه تصورى در
غَريزَة اَضْمَرَ عَلَيْها، وَ لا تَجْرِبَة اَفادَها مِنْ حَوادِثِ الدُّهُورِ،
در باطن علمش پنهان داشته باشد، و بدون اينكه از تجربه اى از حوادث روزگاران گذشته استفاده نمايد،
وَلا شَريك اَعانَهُ عَلَى ابْتِداعِ عَجائِبِ الاُْمُورِ. فَتَمَّ خَلْقُهُ بِاَمْرِهِ،
و بدون اينكه او را در آفرينش موجودات شگفت انگيز شريكى يارى رساند. پس آفرينش به امر او قامتى تمام يافت،
وَ اَذْعَنَ لِطاعَتِهِ، وَ اَجابَ اِلى دَعْوتِهِ، لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ
و به فرمانبردارى از او گردن نهاد، و دعوت حضرتش را پاسخ گفت، آفريده اى نبود كه در امرش
الْمُبْطِىءِ، وَلا اَناةُ الْمُتَلَكِّئ. فَاَقامَ مِنَ الاَْشْياءِ اَوَدَها، وَ نَهَجَ
سستى ورزد، و يا در اجراى دستورش درنگ روا دارد. كژى اشيا را راست نمود، و حدودشان را
حُدُودَها، وَ لاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضادِّها، وَ وَصَلَ اَسْبابَ قَرائِنِها،
معين كرد، و با قدرتش بين اشياء متضاد الفت داد، و اسباب اتصال آنها را فراهم نمود،
وَ فَرَّقَها اَجْناساً مُخْتَلِفات فِى الْحُدُودِ وَ الاَْقْدارِ وَ الْغَرائِزِ
و همه را به اجناسى مختلف در حدود و اندازه ها و غرائز و صورتها
وَالْهَيْئاتِ. بَدايا خَلائِقَ اَحْكَمَ صُنْعَها، وَ فَطَرَها عَلى ما اَرادَ
تقسيم كرد. مخلوقاتى هستند كه خلقت آنها را استوار كرده، و آنها را بر اساس اراده متين خود
وَ ابْـتَـدَعَـها.
بهوجود آورده است.
وَ مِنْها فى صِفَةِ السَّماءِ
و از اين خطبه است در وصف آسمان
وَنَظَمَ بِلاتَعْليق رَهَواتِ فُرَجِها، وَ لاحَمَ صُدُوعَ انْفِراجِها،
پستى و بلندى آسمان و فاصله هاى فراخ آن را بدون اينكه به چيزى متكّى باشد نظام داد، و شكافهاى آن را التيام بخشيد،
وَ وَشَّجَ بَيْنَها وَبَيْنَ اَزْواجِها، وَ ذَلَّلَ لِلْهابِطينَ بِاَمْرِهِ وَالصّاعِدينَ
و ميان آن و مانندش پيوند برقرار كرد، و دشوارى بالا رفتن و نازل شدن فرشتگانى كه امرش را پايين
بِاَعْمالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْراجِها. وَ ناداها بَعْدَ اِذْ هِىَ دُخانٌ
مى آورند و اعمال خلق را بالا مى برند آسان نمود. پس از آنكه آسمانها به صورت دود بود
فَالْتَحَمَتْ عُرى اَشْراجِها، وَ فَتَقَ بَعْدَ الاِْرْتِتاقِ صَوامِتَ اَبْوابِها،
آن را براى شكل گرفتن ندا داد تا اجزائش زنجيروار به هم پيوست، و درهاى بسته آن را باز نمود،
وَ اَقامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّواقِبِ عَلى نِقابِها. وَ اَمْسَكَها مِنْ اَنْ
و از شهابهاى درخشنده براى راههاى نفوذ به آن ديده بان گذاشت، و به دست قدرت خود در عرصه
تَمُورَ فى خَرْقِ الْهَواءِ بِاَيْدِهِ، وَ اَمَرَها اَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لاَِمْرِهِ.
فضا آسمانها را از اضطراب حفظ كرد، و فرمان داد كه تسليم دستورات او باشند.
وَ جَعَلَ شَمْسَها آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهارِها، وَ قَمَرَها آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ
خورشيد آن را نشانه روشنى بخش روز، و ماه آن را كه نورش به تاريكى مى گرايد نشانه
لَيْلِها، فَاَجْراهُما فى مَناقِلِ مَجْراهُما، وَ قَدَّرَ سَيْرَهُما فى مَدارِجِ
شب قرار داد، و آن دو را در مجراى معين خودشان به جريان انداخت، و حركتشان را در راهى كه
دَرَجِهِما، لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ بِهِما، وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ السِّنينَ
بايد بپيمايند مقرر فرمود، تا به واسطه رفت و آمدشان شب را از روز متمايز سازد، و با گردش آنها عدد سالها
وَ الْحِسابُ بِمَقاديرِهِما. ثُمَّ عَلَّقَ فى جَوِّها فَلَكَها، وَ ناطَ بِها زينَتَها
و حساب دانسته شود. سپس در پهنه آسمان مدار و فلك آن را قرار داد، و ستارگان دور از ديده و ستارگان
مِنْ خَفِيّاتِ دَرارِيِّها، وَ مَصابيح ِ كَواكِبِها، وَ رَمى مُسْتَرِقِى السَّمْع ِ
درخشنده را كه زينت بخش آن طاق برافراشته اند بر آن آويزان نمود، و با شهابهاى نافذ آن استراق سمع كنندگان
بِثَواقِبِ شُهُبِها، وَ اَجْراها عَلى اِذْلالِ تَسْخيرِها مِنْ ثَباتِ ثابِتِها،
را هدف قرار داد، و آن را به انواع طرق تسخير از ثابت داشتن ثوابت و به حركت درآوردن
وَمَسيرِ سائِرِها، وَ هُبُوطِها وَ صُعُودِها، وَ نُحُوسِها وَ سُعُودِها.
سيارات و پايين و بالا رفتن آنها و نحس و سعد آنها به جريان انداخت.
وَ مِنْها فى صِفَةِ الْمَلائِكَةِ
از اين خطبه است در وصف فرشتگان
ثُمَّ خَلَقَ سُبْحانَهُ لاِِسْكانِ سَمواتِهِ، وَ عِمارَةِ الصَّفيحِ الاَْعْلى مِنْ
سپس خداوند سبحان براى سكونت دادن در آسمانهايش، و آباد ساختن پهنه اعلاى ملكوتش
مَلَكُوتِهِ خَلْقاً بَديعاً مِنْ مَلائِكَتِهِ، وَ مَلاََ بِهِمْ فُرُوجَ فِجاجِها،
موجوداتى بى نظير از فرشتگانش را به عرصه هستى آورد، و به وسيله آنها گشادگيهاى فضاى آسمان را پر كرد،
وَ حَشا بِهِمْ فُتُوقَ اَجْوائِها. وَ بَيْنَ فَجَواتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ
و صفحات باز جوّ را از آنان مملو ساخت. فريادهاى رساى تسبيح كنندگان
الْمُسَبِّحينَ مِنْهُمْ فى حَظائِرِ القُدُسِ، وَ سُتُراتِ الْحُجُبِ،
از آن ملائكه بارگاه قدس در ميان پهنه باز آسمان و پرده هاى حجاب،
وَ سُرادِقاتِ الْمَجْدِ. وَ وَراءَ ذلِكَ الرَّجيجِ الَّذى تَسْتَكُّ مِنْهُ
و سراپرده هاى جلال و مجد طنين انداز است. و در وَراى آن فريادهاى رسا كه گوشها از
الاَْسْماعُ سُبُحاتُ نُور تَرْدَعُ الاَْبْصارَ عَنْ بُلُوغِها، فَتَقِفُ خاسِئَةً
شنيدنش كر مى شود طبقاتى از نور است كه ديده ها از رسيدن به آن پس زده مى شوند، و به ناچار در محدوده
عَلى حُدُودِها. وَ اَنْشَأَهُمْ عَلى صُوَر مُخْتَلِفات، وَ اَقْدار
آن نور در محل خود مطرود و رانده شده مى ايستند. ملائكه را به صورت هاى گوناگون، و اندازه هاى
مُتَفاوِتات، اُولى اَجْنِحَة تُسَبِّحُ جَلالَ عِزَّتِهِ، لايَنْتَحِلُونَ ما ظَهَرَ
مختلف، داراى بال وپر آفريد،كه جلال عزت حق را تسبيح مى گويند، و آنچه را كه از عجايب خلقت
فِى الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ، وَ لايَدَّعُونَ اَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ،
خدا هويداست به خود نمى بندند، و آفرينش چيزى را كه آفريدنش مخصوص خداست ادعا نمى كنند،
«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ».
بلكه «آنان بندگان گرامى داشته حقّند كه در گفتار سبقت بر خدا نمى گيرند و فرمانش را اجرا مى كنند».
جَعَلَهُمْ فيما هُنالِكَ اَهْلَ الاَْمانَةِ عَلى وَحْيِهِ، وَ حَمَّلَهُمْ اِلَى
خداوند ملائكه را در آن عالمْ امين وحى قرار داد، و به وسيله آنان
الْمُرْسَلينَ وَدائِعَ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهاتِ،
امانات امر و نهيش را به جانب پيامبران روانه كرد، و همه آنان را از اشتباه مصونيت داد،
فَما مِنْهُمْ زائِغٌ عَنْ سَبيلِ مَرْضاتِهِ. وَ اَمَدَّهُمْ بِفَوائِدِ الْمَعُونَةِ،
بنابراين از ايشان كسى نيست كه از راه رضاى خدا منحرف شود. آنان را از منافع كمك خود يارى داد،
وَ اَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَواضُعَ اِخْباتِ السَّكينَةِ، وَ فَتَحَ لَهُمْ اَبْواباً ذُلُلاً اِلى
و قلبشان را با تواضع و خشوع و آرامش قرين فرمود، ابواب سهل و آسان تمجيدهاى خود را
تَماجيدِهِ، وَ نَصَبَ لَهُمْ مَناراً واضِحَةً عَلى اَعْلامِ تَوْحيدِهِ.
به رويشان گشود، و براى آنان مشعلهاى روشنى بر روى نشانه هاى توحيدش نصب كرد.
لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُوصِراتُ الاْثامِ، وَلَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيالى وَالاَْيّامِ،
بار گناهانْ آنان را سنگين نكرده، آمد و رفت شب و روز آنان را به سوى مرگ سوق نداده،
وَلَمْ تَرْمِ الشُّكُوكُ بِنَوازِعِها عَزيمَةَ ايمانِهِمْ، وَ لَمْ تَعْتَرِكِ الظُّنُونُ
تيرهاى شك و ترديد از كمانهاى خود استحكام ايمانشان را نشان نگرفته، و گمانها و خيالات بر جايگاه
عَلى مَعاقِدِ يَقينِهِمْ، وَ لا قَدَحَتْ قادِحَةُ الاِْحَنِ فيما بَيْنَهُمْ،
يقين استوارشان ازدحام نبرده، آتش عداوت در بينشان افروخته نشده،
وَلا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ ما لاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمائِرِهِمْ، وَ ما سَكَنَ مِنْ
سرگردانى و حيرتْ ايمانى را كه با باطن آنان پيوند خورده، و هيبت و جلالى را
عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلالَتِهِ فى اَثْناءِ صُدُورِهِمْ، وَلَمْ تَطْمَعْ فيهِمُ
كه از حق در دلهاشان جاى گرفته از آنان سلب ننموده، و وسوسه ها به آنان طمع ندوخته
الْوَساوِسُ فَتَقْتَرِ عَ بِرَيْنِها عَلى فِكْرِهِمْ.
تا شك و ترديد با آلودگى خود بر انديشه پاكشان قرعه زند.
مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فى خَلْقِ الْغَمامِ الدُّلَّح ِ، وَ فى عِظَمِ الْجِبالِ
گروهى از آنان در ميان ابرهاى پر آب، و كوههاى بزرگ
الشُّمَّخ ِ، وَ فى قُتْرَةِ الظَّلامِ الاَْيْهَمِ. وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ اَقْدامُهُمْ
مرتفع، و لابلاى تاريكى هايى كه براى بيرون رفتن از آن راهى نيست قرار دارند. گروهى ديگر فرشتگانى هستند
تُخُومَ الاَْرْضِ السُّفْلى، فَهِىَ كَرايات بيض قَدْ نَفَذَتْ فى مَخارِقِ
كه قدمهايشان در طبقات زيرين زمين فرورفته، مانند پرچم هاى سپيدى كه در شكاف هوا
الْهَواءِ، وَ تَحْتَها ريحٌ هَفّافَةٌ تَحْبِسُها عَلى حَيْثُ انْتَهَتْ مِنَ
نفوذ كرده، و در زير آن بادى است آرام و خوش كه آنها را در جايى كه به آن منتهى شده و قرار
الْحُدُودِ الْمُتَناهِيَةِ. قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ اَشْغالُ عِبادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ
گرفته اند نگاه داشته. اشتغال به بندگىِ حق آنان را از كار ديگر بازداشته، و حقايق ايمان
حَقائِقُ الاْيمانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الاْيقانُ بِهِ اِلى الْوَلَهِ
بين آنان و معرفت حق پيوند داده، و يقين به خداوند آنان را از همه چيز بريده و مشتاق و راغب
اِلَيْهِ، وَلَمْ تُجاوِزْ رَغَباتُهُمْ ما عِنْدَهُ اِلى ما عِنْدَ غَيْرِهِ. قَدْ ذاقُوا
او نموده، و رغبتشان از آنچه نزد خداست به آنچه نزد غيرخداست تجاوز نكرده. شيرينى معرفت
حَلاوَةَ مَعْرِفَتِهِ، وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ، وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ
او را چشيده اند، و از محبّتش جام سيراب كننده اى نوشيده اند، و در سويداى دلشان
سُوَيْداءِ قُلُوبِهِمْ وَشيجَةُ خيفَتِهِ، فَحَنَوْا بِطُولِ الطّاعَةِ اعْتِدالَ
ريشه هاى خوف خدا جاى گرفته، پس قامت راستشان از طول عبادت
ظُهُورِهِمْ، وَلَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ اِلَيْهِ مادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ، وَلا اَطْلَقَ
خميده، و ميل و رغبت طولانى به او سرچشمه تضرع و زارى آنان را تمام ننموده، مقام والاى آنان
عَنْهُمْ عَظيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ، وَلَمْ يَتَوَلَّهُمُ الاِْعْجابُ
رشته خشوع را از گردن وجودشان باز نكرده، و خودپسندى بر آنان
فَيَسْتَكْثِرُوا ما سَلَفَ مِنْهُمَ، وَلا تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكانَةُ الاِْجْلالِ نَصيباً
غالب نگشته تا عبادات گذشته خود را زياد بشمارند، خضوع در برابر عظمت حق نصيبى براى بزرگ
فى تَعْظيمِ حَسَناتِهِمْ، وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَراتُ فيهِمْ عَلى طُولِ دُؤُوبِهِمْ،
ديدن حسناتشان برجاى نگذاشته، و در مدت دراز كوشش در عبادتْ سستى بر آنان چيره نگشته،
وَلَمْ تَغِضْ رَغَباتُهُمْ فَيُخالِفُوا عَنْ رَجاءِ رَبِّهِمْ، وَلَمْ تَجِفَّ لِطُولِ
و از رغبتشان به حق كاسته نشده تا از اميد به او رويگردان شوند، راز و نياز طولانى
الْمُناجاةِ اَسلاتُ اَلْسِنَتِهِمْ، وَلا مَلَكَتْهُمُ الاَْشْغالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ
زبانشان را نخشكانده، اشتغال به غير حق آنان را مملوك خود نكرده تا صداى مناجاتهاى سرّى
الْجُؤارِ اِلَيْهِ اَصْواتُهُمْ، وَلَمْ تَخْتَلِفْ فى مَقاوِمِ الطّاعَةِ مَناكِبُهُمْ،
و راز و نيازى كه با خداوند دارند قطع شود، دوش به دوش هم در مقام بندگى قرار دارند،
وَلَمْ يَثْنُوا اِلى راحَةِ التَّقْصيرِ فى اَمْرِهِ رِقابَهُمْ، وَلاتَعْدُو عَلى عَزيمَةِ
و آسايش طلبى آنان را به تقصير در انجام دستورات حق نكشانده است،بلادت غفلت ها بر اراده جدى
جِدِّهِمْ بَلادَةُ الْغَفَلاتِ، وَلاتَنْتَضِلُ فى هِمَمِهِمْ خَدائِعُ الشَّهَواتِ.
آنان در تلاش و كوشش غلبه نكند، و شهوات فريبنده همّتهاى عالى آنان را هدف نمى گيرد.
قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخيرَةً لِيَوْمِ فاقَتِهِمْ، وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطاعِ
صاحب عرش را براى روز نيازمندى خود ذخيره گرفته اند، و به وقت انقطاع خلق از خدا و
الْخَلْقِ اِلَى الْمَخْلُوقينَ بِرَغْبَتِهِمْ.
توجهشان به مخلوقات فقط خدا را مورد توجه قرار مى دهند.
لايَقْطَعُونَ اَمَدَ غايَةِ عِبادَتِهِ، وَلايَرْجِعُ بِهِمُ الاِْسْتِهْتارُ بِلُزُومِ
روزگارِ عباداتشان را پايان نمى دهند، رغبتشان به عبادت پروردگار آنان را به هيچ سويى متوجه نمى سازد،
طاعَتِهِ، اِلاّ اِلى مَوادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَة مِنْ رَجائِهِ وَ مَخافَتِهِ.
مگر به سوى سرچشمه هاى اميد به رحمت حق و ترس از عذاب او كه هيچ گاه از دلهاشان قطع نمى شود.
لَمْ تَنْقَطِعْ اَسْبابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فى جِدِّهِمْ،
آنچه علّت ترس از عذاب است از دلشان زدوده نمى شود تا از كوشش در عبادت دست بردارند،
وَلَمْ تَأْسِرْهُمُ الاَْطْماعُ فَيُؤْثِرُوا وَشيكَ السَّعْىِ عَلَى اجْتِهادِهِمْ،
طمع آنان را به اسارت درنياورده تا سعى در امور ظاهر را بر كوشش در امر آخرت مقدم بدارند،
وَلَمْ يَسْتَعْظِمُوا ما مَضى مِنْ اَعْمالِهِمْ، وَلَوِ اسْتَعْظَمُوا ذلِكَ لَنَسَخَ
اعمال گذشته خود را بزرگ نشمارند، زيرا اگر بزرگ شمارند اميد آنان به حق باعث
الرَّجاءُ مِنْهُمْ شَفَقاتِ وَجَلِهِمْ، وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فى رَبِّهِمْ بِاسْتِحْواذِ
زدودن رشته هاى خوف آنان از عذاب مى شود، محض وسوسه هاى شيطانى در رابطه با حضرت حق
الشَّيْطانِ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقاطُعِ، وَلاتَوَلاّهُمْ غِلُّ
اختلاف نكرده اند، قهرهاى ناگوار آنان را از هم جدا نساخته، و كينه هاى حسدورزى بر آنان
التَّحاسُدِ، وَلاتَشَعَّبَتْهُمْ مَصارِفُ الرَّيْبِ، وَلاَ اقْتَسَمَتْهُمْ اَخْيافُ
غالب نشده، و عوامل شك و بددلى آنان را دسته دسته ننموده، و انديشه هاى گوناگون آنان را
الْهِمَمِ. فَهُمْ اُسَراءُ ايمان، لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَلا عُدُولٌ
تقسيم نكرده. فرشتگان اسير و پايبند ايمانند، نه انحرافى آنان را از ريسمان محكم ايمان بريده، و نه سستى
وَ لا وَنًى وَلا فُتُورٌ. وَلَيْسَ فى اَطْباقِ السَّماءِ مَوْضِعُ اِهاب اِلاّ
و تنبلى ايشان را از رشته حق جدا كرده. در طبقات آسمانها جاى پوست تختى نيست مگر اينكه
وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ ساجِدٌ، اَوْ ساع حافِدٌ. يَزْدادُونَ عَلى طُولِ الطّاعَةِ
فرشته اى بر آن در سجود است، يا در حال سير و سرعت در بندگى خدا. با طول عبادتشان بر
بِرَبِّهِمْ عِلْماً، وَ تَزْدادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فى قُلُوبِهِمْ عِظَمـاً.
معرفتشان مى افزايند، و بدانوسيله عزّت و جلال خدا در دلشان افزايش مى يابد.
وَ مِنْها فى صِفَةِ الاَْرْضِ وَ دَحْوِها عَلَى الْماءِ
و از اين خطبه است در وصف زمين و گسترش آن بر روى آب
كَبَسَ الاَْرْضَ عَلى مَوْرِ اَمْواج مُسْتَفْحِلَة، وَ لُجَج ِ بِحار زاخِرَة،
زمين را در امواج شديد و با صولت و در درياهاى پر آب فرو برد،
تَلْتَطِمُ اَواذِىُّ اَمْواجِها، وَ تَصْطَفِقُ مُتَقاذِفاتُ اَثْباجِها،
در حالى كه موجهاى عظيم آن درياها به هم مى خوردند، و امواج بلند آن كه در حال تدافع يكديگر بودند به هم مى كوفتند
وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِياجِها. فَخَضَعَ جِماحُ الْماءِ
و همانند شتران نر در موقع هيجان و مستى كف بهوجود مى آوردند. پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين
الْمُتَلاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِها، وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمائِهِ اِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِها،
حالت فروتنى گرفت، و چون زمين به سينه خود به روى آب قرااضطراب و هيجان آب فرو نشست گرفت
وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً اِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَواهِلِها. فَاَصْبَحَ بَعْدَ
و چون با شانه خود مانند حيوانى كه در خاك بغلتد بر روى آب درغلتيد آب آرام گرفت. آب پس از
اصْطِخابِ اَمْواجِهِ ساجِياً مَقْهُوراً، وَ فى حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقاداً
هيجان و اضطراب امواجش آرام و مغلوب شد، و در دهنه خوارى مطيع و اسير
اَسيراً. وَسَكَنَتِ الاَْرْضُ مَدْحُوَّةً فى لُجَّةِ تَيّارِهِ، وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ
گشت. زمينِ گسترده شده در ميان آن آب پرموج ساكن شد، و آب را از نخوت و كبر و از
بَأْوِهِ وَ اعْتِلائِهِ، وَ شُمُوخ ِ اَنْفِهِ وَسُمُوِّ غُلَوائِهِ، وَ كَعَمَتْهُ عَلى كِظَّةِ
باد دماغ و سركشى و تجاوز بازداشت، و دهان آن را كه پر موج بود
جِرْيَتِهِ، فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقاتِهِ، وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفانِ وَثَباتِهِ.
بست، و آب از آن همه هيجان و هيبت و جست و خيز به جاى خود نشست.
فَلَمّا سَكَنَ هَيْجُ الْماءِ مِنْ تَحْتِ اَكْنافِها، وَ حَمْلِ شَواهِقِ الْجِبالِ
پس از آنكه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن شد، و كوههاى بلندسركشيده را كه بر دوش زمين قرار داشت
الشُّمَّخ ِالْبُذَّخ ِ عَلى اَكْتافِها، فَجَّرَ يَنابيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرانينِ اُنُوفِها،
بر روى خود حمل نمود، خداوند آبهاى چشمه ها را از بالاى بينى هاى زمين (قله كوهها) به جريان انداخت،
وَ فَرَّقَها فى سُهُوبِ بيدِها وَ اَخاديدِها، وَ عَدَّلَ حَرَكاتِها
و در پهن دشت ها و رودخانه ها سرازير ساخت، و حركات زمين را با كوههاى لنگر
بِالرّاسِياتِ مِنْ جَلاميدِها وَ ذَواتِ الشَّناخيبِ الشُّمِّ مِنْ
انداخته، و به وسيله صخره هاى بزرگ سر به فلك برداشته تعديل
صَياخيدِها. فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدانِ لِرُسُوبِ الْجِبالِ فى قِطَع ِ
نمود. زمين به علّت نفوذ كوهها در پهنه
اَديمِها، وَ تَغَلْغُلِها مُتَسَرِّبَةً فى جَوْباتِ خَياشيمِها، وَ رُكُوبِها اَعْناقَ
آن، و به خاطر فرو رفتن ريشه كوهها در اعماق آن، و سوار شدن آن صخره هاى بزرگ بر گردن و
سُهُولِ الاَْرَضينَ وَ جَراثيمِها.
طبقات زيـرين آن آرامش و استقرار يافت.
وَ فَسَحَ بَيْنَ الْجَوِّ وَ بَيْنَها، وَ اَعَدَّ الْهَواءَ مُتَنَسِّماً لِساكِنِها،
خداوند ميان زمين و جوّ را فراخ نمود، و هوا را براى تنفس ساكنان آن مهيّا فرمود،
وَ اَخْرَجَ اِلَيْها اَهْلَها عَلى تَمامِ مَرافِقِها. ثُمَّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ الاَْرْضِ الَّتى
و تمام نيازمنديهاى اهل زمين را از دل زمين بيرون آورد. سپس بلنديهاى زمين را كه بى گياه بود
تَقْصُرُ مِياهُ الْعُيُونِ عَنْ رَوابيها، وَلا تَجِدُ جَداوِلُ الاَْنْهارِ ذَريعَةً اِلى
و آب چشمه ها به آن نمى رسيد، و جويبارها وسيله اى براى رساندن خود به آن زمين هاى مرتفع نمى يافتند
بُلُوغِها، حَتّى اَنْشَأَ لَها ناشِئَةَ سَحاب تُحْيى مَواتَها، وَ تَسْتَخْرِجُ
رها نساخت، بلكه ابرهايى آفريد تا عرصه هاى مرده آن بلنديها را احيا كنند، و گياهش
نَباتَها. اَلَّفَ غَمامَها بَعْدَ افْتِراقِ لُمَعِهِ وَ تَبايُنِ قَزَعِهِ،
را برويانند. ابرها را پس از پراكندگى قطعاتش و جدايى پاره هايش به هم الفت و التيام داد،
حَتّى اِذا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ الْمُزْنِ فيهِ، وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فى كُفَفِهِ، وَلَمْ يَنَمْ
تا چون آب درون ابر به جنبشى سخت برآمد، و در حواشى آن برق بدرخشيد، و درخشش برق در ميان
وَميضُهُ فى كَنَهْوَرِ رَبابِهِ وَ مُتَراكِمِ سَحابِهِ، اَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدارِكاً،
قطعات ابر سپيد و انبوه خاموش نشد، خداوند آن ابر پرباران را در حالى كه قطعاتش به هم پيوسته بود فروفرستاد،
قَدْ اَسَفَّ هَيْدَبُهُ، تَمْريهِ الْجَنُوبُ دِرَرَ اَهاضيبِهِ
در حالى كه به زمين نزديك شدند، و بادها بارانهاى آن را پى در پى همچون دوشيدن شير از سينه
وَ دُفَعَ شَآبيبِهِ. فَلَمّا اَلْقَتِ السَّحابُ بَرْكَ بَوانيها، وَ بَعاعَ
حيوانات دوشيدند و به شدت به زمين ريختند. زمانى كه ابرها سينه خود را به زمين ساييدند، و آنچه
مَا اسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ الْعِبْءِ الْمَحْمُولِ عَلَيْها، اَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوامِدِ
از باران داشتند بر زمين پاشيدند، خداوند در زمين هاى
الاَْرْضِ النَّباتَ، وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبالِ الاَْعْشابَ، فَهِىَ تَبْهَجُ بِزينَةِ
خشك گياه، و در دامن كوهها سبزه روياند، در اين وقت زمين با آرايش مرغزارهاى خود به شادى
رِياضِها، وَ تَزْدَهى بِما اُلْبِسَتْهُ مِنْ رَيْطِ اَزاهيرِها وَ حِلْيَةِ
نشست، و از پرده لطيفى از شكوفه هاى خوشبو و زيبا كه بر خود پوشيده بود،و از نظم دقيق شكوفه ها
ما سُمِطَتْ بِهِ مِنْ ناضِرِ اَنْوارِها، وَ جَعَلَ ذلِكَ بَلاغاً لِلاَْنامِ
و بوته هاى باطراوت كه چهره آن را مى آراست به نشاط و بهجت برخاست، و خداوند آن نباتات و گلها را توشه
وَ رِزْقاً لِلاَْنْعامِ. وَ خَرَقَ الْفِجاجَ فى آفاقِها، وَ اَقامَ الْمَنارَ لِلسّالِكينَ
آدميان و روزى چهارپايان قرار داد. و نيز راههاى فراخ در اطراف زمين باز كرد،و براى روندگان نشانه هايى
عَلى جَوادِّ طُرُقِها.
نهاد تا به هر جا كه بخواهند آمد و شد كنند.
فَلَمّا مَهَدَ اَرْضَهُ، وَ اَنْفَذَ اَمْرَهُ، اخْتارَ آدَمَ عَلَيْهِ السّلامُ خيرَةً مِنْ
هنگامى كه زمين را براى زندگى آماده كرد، و فرمان خود را جارى ساخت، آدم(ع) را از ميان مخلوق خود
خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ اَوّلَ جِبِلَّتِهِ، وَ اَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ اَرْغَدَ فيها اُكُلَهُ،
اختياركرد، و او را اولين نوع از آفرينش انسان قرارداد، و دربهشت خودساكن كرد، و روزيش را درآنجافراوان نمود،
وَ اَوْعَزَ اِلَيْهِ فيما نَهاهُ عَنْهُ، وَ اَعْلَمَهُ اَنَّ فِى الاِْقْدامِ عَلَيْهِ
و او را به آنچه از خوردنش نهى كرده بود يادآور شد، و به او آگاهى داد كه خوردن آنچه از آن نهى شده قرار
التَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ، وَ الْمُخاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ. فَاَقْدَمَ عَلى
دادن خويش در معرض معصيت خدا، و به خطر افكندن قدر و منزلت خود است. اما آدم نسبت به آنچه از آن
ما نَهاهُ عَنْهُ مُوافاةً لِسابِقِ عِلْمِهِ. فَاَهْبَطَهُ بَعْدَ
نهى شده بود اقدام كرد، تا حركتش با علم حق كه از سابق به آن تعلّق گرفته بود موافق شد. خداوند هم او را
التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ اَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلى عِبادِهِ.
پس از توبه به زمين آورد تا با نسلش زمين را آباد كند، و به وسيله او حجت را بر بندگان اقامه نمايد.
وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ اَنْ قَبَضَهُ مِمّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ يَصِلُ
پس از قبض روح آدم حيات بندگان را از حجّت ربوبى و طريق اتّصال بين
بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، بَلْ تَعاهَدَهُمْ بِالْحُجَج ِ عَلى اَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ
آنان و معرفت خود خالى نگذاشت، بلكه به وسيله حجّت هايى كه بر زبان برگزيدگان از انبيائش
اَنْبِيائِهِ، وَ مُتَحَمِّلى وَدائِعِ رِسالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً، حَتّى تَمَّتْ
ارسال كرد، وهمه آنان به دنبال هم در هردوره اى ابلاغ كننده پيامهاى او بودند با مردم رابطه برقرار نمود، تابهوسيله
بِنَبِيِّنا مُحَمَّد صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ
پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه وآله حجّتش تمام شد، و جاى عذرى باقى نماند و تهديدش درباره مجرمان
وَ نُـذْرُهُ.
به نهايت رسيد.
وَ قَدَّرَ الاَْرْزاقَ فَكَثَّرَها وَ قَلَّلَها، وَ قَسَّمَها عَلَى
روزىِ مردم را مقدر فرمود و آن را براى برخى فراوان و براى بعضى ديگر اندك قرار داد، و ارزاق را بر
الضِّيقِ وَ السَّعَةِ، فَعَدَلَ فيها لِيَبْتَلِىَ مَنْ اَرادَ بِمَيْسُورِها
مبناى تنگى و فراخى قسمت نمود، و در اين تقسيم بندى عدالت به خرج داد تا هركس را بخواهد با فراوانى رزق
وَ مَعْسُورِها، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَالصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّها
و كمى آن آزمايش كند، و بدينوسيله ثروتمندان و فقرا را از جهت شكر نعمت و تحمل سختى در مجراى
وَ فَقيرِها. ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِها عَقابيلَ فاقَتِها، وَ بِسلامَتِها طَوارِقَ
امتحان قرار دهد. آن گاه روزى فراخ را با سختى و پريشانى درهم آميخت، و با تندرستى آفتهاى
آفاتِها، وَ بِفُرَجِ اَفْراحِها غُصَصَ اَتْراحِها. وَ خَلَقَ الاْجالَ، فَاَطالَها
دردناك قرار داد، و شاديهاى غمزدا را با غصه و اندوه مقرون نمود. مدت عمرها را معين كرد، بعضى را طولانى
وَ قَصَّرَها، وَ قَدَّمَها وَ اَخَّرَها، وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ اَسْبابَها،
و برخى را كوتاه، و بعضى را مقدم و برخى را مؤخّر نمود، و رشته همه عمرها را به مرگ متصل ساخت،
وَ جَعَلَهُ خالِجاً لاَِشْطانِها، وَ قاطِعاً لِمَرائِرِ اَقْرانِها.
و مرگ را درهم پيچنده رشته هاى زندگى، و عامل گسيختن پيوندهاى محكم قرار داد.
عالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمائِرِ الْمُضْمِرينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخافِتينَ،
خداوند آگاه است از اسرار نهان مردم، و از پنهان سخن گفتن رازگويان،
وَ خَواطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ عَزيماتِ الْيَقينِ،
و از آنچه در خاطرشان به سبب گمان خطور مى كند، و به آنچه بر آن با يقين تصميم مى گيرند،
وَ مَسارِقِ ايماضِ الْجُفُونِ، وَ ما ضَمِنَتْهُ اَكْنانُ الْقُلُوبِ
و از نگاههاى خيانت آلود چشم كه به صورت مخفى انجام مى گيرد، و به آنچه در نهان دلهاست
وَ غَياباتُ الْغُيُوبِ، وَ ما اَصْغَتْ لاِسْتِراقِهِ مَصائِخُ الاَْسْماع ِ،
و به ناديدنيهاى اعماق غيب، و به مطالبى كه گوشها مخفيانه مى شنود،
وَ مَصائِفِ الذَّرِّ، وَ مَشاتِى الْهَوامِّ، وَ رَجْعِ الْحَنينِ مِنَ الْمُولَهاتِ،
و به درون لانه هاى تابستانى موران، و مراكز زمستانى حشرات، و ناله ماده شتران فرزند از دست داده،
وَ هَمْسِ الاَْقْدامِ، وَ مُنْفَسَح ِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلائِج ِ غُلُفِ الاَْكْمامِ،
و صداى آهسته قدمها، و محل روييدن و رشد ميوه ها كه در غلاف پرده هاى شكوفه هاست،
وَمُنْقَمَع ِ الْوُحُوشِ مِنْ غيرانِ الْجِبالِ وَ اَوْدِيَتِها، وَ مُخْتَبَاِ الْبَعُوضِ
و به مخفيگاه بيشه هاى حيوانات وحشى در شكاف كوهها و درّه ها، و به نهانگاه پشه ها در لابلاى
بَيْنَ سُوقِ الاَْشْجارِ وَاَلْحِيَتِها، وَ مَغْرِزِ الاَْوْراقِ مِنَ الاَْفْنانِ، وَ مَحَطِّ
ساقه هاى درختان و پوست آنها، و جاى روييدن برگها از شاخه ها، و محل فرودآمدن
الاَْمْشاجِ مِنْ مَسارِبِ الاَْصْلابِ،صس
نطفه ها از مسير اصلاب، و به ابرهاى برآمده در فضا و محل به هم پيوستن آنها،
وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحابِ فى مُتَراكِمِها، وَ ما تَسْفِى الاَْعاصيرُ
و ريزش باران از ابرهاى انبوه، و به آنچه گردبادها با دامنه خود
بِذُيُولِها، وتَعْفُو الاَْمْطارُ بِسُيُولِها، وَ عَوْمِ بَناتِ الاَْرْضِ فى كُثْبانِ
مى پاشند، و به آنچه سيل هاى توليد شده از باران نابود مى كنند، و بر فرو رفتن و حركت حشرات در
الرِّمالِ، وَ مُسْتَقَرِّ ذَواتِ الاَْجْنِحَةِ بِذُرى شَناخيبِ الْجِبالِ،
ريگستانها، و به جايگاه پرندگان بر قلّه هاى بلند كوهها،
وَ تَغْريدِ ذَواتِ الْمَنْطِقِ فى دَياجيرِ الاَْوْكارِ، وَ ما اَوْعَبَتْهُ الاَْصْدافُ
و نغمه سرايى نغمه سرايان در تاريكى لانه ها، و آنچه در صدفهاست و موج
وَحَضَنَتْ عَلَيْهِ اَمْواجُ البِحارِ، وَ ما غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْل، اَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ
دريا آن را پرورش داده، و به آنچه تاريكى شب آن را پوشانده، يا خورشيد بر
شارِقُ نَهار، وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ اَطْباقُ الدَّياجيرِ وَ سُبُحاتُ النُّورِ،
آن تابيده، و آنچه را تاريكى ها و روشنايى ها به دنبال هم در بر مى گيرند،
وَ اَثَرِ كُلِّ خَطْوَة، وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَة، وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَة، وَتَحْريكِ
و به اثر هر قدمى، و صداى هر حركتى، و آواى هر سخنى، و حركت
كُلِّ شَفَة، وَ مُسَتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَة، وَ مِثْقالِ كُلِّ ذَرَّة، وَ هَماهِمِ كُلِّ نَفْس
هر لبى، و جايگاه هر جاندارى، و وزن هر ذرّه اى، و همهمه هر صاحب
هامَّة، وَ ما عَلَيْها مِنْ ثَمَرِ شَجَرَة، اَوْ ساقِطِ وَرَقَة، اَوْ قَرارَةِ نُطْفَة،
نفسى، و آنچه از ميوه درختان بر زمين افتاده، يا برگهايى كه روى زمين ريخته،و از قرارگاه نطفه،
اَوْ نُقاعَةِ دَم وَمُضْغَة، اَوْ ناشِئَةِ خَلْق وَ سُلالَة. لَمْ تَلْحَقْهُ فى ذلِكَ
يا خون جمع شده و مضغه، يا خلقت و نسل جديدى كه صورت گرفته. در اين آگاهى هيچ مشقتى
كُلْفَةٌ، وَ لاَ اعْتَرَضَتْهُ فى حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عارِضَةٌ،
به او نرسد، و در حفظ آنچه آفريده هيچ مانعى بر سر راه او قرار نگيرد،
وَلاَ اعْتَوَرَتْهُ فى تَنْفيذِ الاُْمُورِ وَ تَدابيرِ الْمَخْلُوقينَ مَلالَةٌ وَلا فَتْرَةٌ،
و در اجراى امور و تدبير وضع مخلوقات هيچ ملالت و سستى به او دست ندهد،
بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ، وَ اَحْصاهُمْ عَدُّهُ، وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ،
بلكه آگاهيش بر همه آنها نافذ است، و بر شماره تمام مخلوقات احاطه دارد، و عدلش بر همه گسترده است،
وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ، مَعَ تَقْصيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ ما هُوَ اَهْلُهُ.
و فضلواحسانش همه را فراگيراست، در عين حالى كه تمام مخلوقات نسبت به آنچه شايسته مقام اوست تقصيردارند.
اللَّهُمَّ اَنْتَ اَهْلُ الْوَصْفِ الْجَميلِ، وَالتَّعْدادِ الْكَثيرِ. اِنْ تُؤَمَّلْ
خداوندا، تو شايسته وصف زيبايى، و زيبنده شمارش نعمتهاى بى پايان. بهترينى براى آرزو شدن
فَخَيْرُ مَأْمُول، وَ اِنْ تُرْجَ فَاَكْرَمُ مَرْجُوٍّ. اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لى فيما
اگر آرزو شوى، و گرامى ترينى براى اميد بستن اگر به تو اميد بسته شود. خداوندا، به آنچه به من لطف كردى
لااَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ، وَلا اُثْنى بِهِ عَلى اَحَد سِواكَ، وَ لا اُوَجِّهُهُ اِلى
نمى توانم جز تو را مدح كنم، و به آن نمى توانم جز تو را ثنا بگويم، من حمد و ثنايم را به
مَعادِنِ الْخَيْبَةِ وَ مَواضِعِ الرِّيبَةِ. وَ عَدَلْتَ بِلِسانى عَنْ مَدائِحِ
معادن نااميدى و مواضع ترديد و تهمت (كه حمد غيرتوست) نمى برم. تو زبانم را از ستايش
الاْدَمِيِّينَ، وَالثَّناءِ عَلَى الْمَرْبُوبينَ الْمَخْلُوقينَ. اللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْن
آدميان و ثناى موجودات آفريده و مورد تربيت خودت برگرداندى. الهى، براى هر
عَلى مَنْ اَثْنى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزاء، اَوْ عارِفَةٌ مِنْ عَطاء، وَ قَدْ
ثناگويى اجرى از پاداش و احسانى از عطاست، من از تو
رَجَوْتُكَ دَليلاً عَلى ذَخائِرِ الرَّحْمَةِ، وَ كُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ. اللَّهُمَّ وَ هذا
اميد دلالت به سوى ذخائر رحمت و گنجهاى مغفرتت دارم. بارالها، اينجا
مَقامُ مَنْ اَفْرَدَكَ بِالتَّوْحيدِ الَّذى هُوَ لَكَ، وَ لَمْ يَرَ مُسْتَحِقّاً لِهذِهِ
جايگاه كسى است كه تو را به يكتايى كه خاص توست شناخته، و براى اين ثناگوييها و ستايش ها
الْمَحامِدِ وَ الْمَمادِح ِ غَيْرَكَ، وَ بى فاقَةٌ اِلَيْكَ لايَجْبُرُ مَسْكَنَتَها اِلاّ
كسى را جز تو سزاوار نديده، و مرا به تو حاجت و نيازى است كه آثار ناگوار آن را جز فضل و احسان
فَضْلُكَ، وَلايَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِها اِلاّ مَنُّكَ وَ جُودُكَ. فَهَبْ لَنا فى هذَا
تو جبران نمى كند، و مرا از زمينگيرى آن جز عطا و جود تو بلند نمى كند. پس در اين مقامِ مناجات
الْمَقامِ رِضاكَ، وَ اَغْنِنا عَنْ مَدِّ الاَْيْدى اِلى سِواكَ، اِنَّكَ عَلى كُلِّ
خشنوديت را به ما ارزانى دار، و ما را از دست حاجت بردن به سوى غير خودت بى نياز كن، كه مسلّماً
شَىْء قَديرٌ.
تو بر هر چيز توانايى.