ترجمه الميزان : سوره فاتحه آيات 7 - 6
ترجمة الميزان ج : 1ص :44
اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِيمَ(6) صِرَط الَّذِينَ أَنْعَمْت عَلَيْهِمْ غَيرِ الْمَغْضوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضالِّينَ(7)
ترجمه آيات:
ما را بسوي صراط مستقيم هدايت فرما .
صراط آنانكه برايشان انعام فرمودي .
نه آنانكه برايشان غضب كردي .
و نه گمراهان .
بيان
(اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم ) الخ ، معناي كلمه ( هدايت ) از بيانيكه در ذيل ( صراط ) از نظر خواننده ميگذرد معلوم ميشود .
و اما صراط ، اين كلمه در لغت به معناي طريق و سبيل نزديك بهمند ، و اما از نظر عرف و اصطلاح قرآن كريم ، بايد بدانيم كه خدايتعالي صراط را بوصف استقامت توصيف كرده ، و آنگاه
ترجمة الميزان ج : 1ص :45
بيان كرده كه اين صراط مستقيم را كساني ميپيمايند كه خدا برآنان انعام فرموده .
و صراطي كه چنين وصفي و چنين شاني دارد ، مورد درخواست عبادت كار ، قرار گرفته ، و نتيجه و غايت عبادت او واقع شده ، و بعبارت ديگر ، بنده عبادت كار از خدايش درخواست ميكند كه عبادت خالصش در چنين صراطي قرار گيرد .
توضيح و تفسير آيه مورد بحث محتاج بچند مقدمه است مقدمه اول اينكه خداي سبحان در كلام مجيدش براي نوع بشر و بلكه براي تمامي مخلوقات خود راهي معرفي كرده ، كه از آن راه بسوي پروردگارشان سير ميكنند و در خصوص انسان فرموده : ( يا ايها الانسان ، انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه ، هان اي آدمي ، بدرستي كه تو بسوي پروردگارت تلاش ميكني ، و اين تلاش تو - چه كفر باشد و چه ايمان - بالاخره بديدار او منتهي ميشود ) .
و در باره عموم موجودات فرموده : ( و اليه المصير بازگشت بسوي او است ) و نيز فرموده : ( الا الي الله تصير الامور ، آگاه باش كه همه امور بسوي او برميگردد ) و آياتي ديگر كه بوضوح دلالت دارند بر اينكه تمامي موجودات راهي براي خود دارند ، و همه راههاشان بسوي او منتهي ميشود .
مقدمه دوم اينكه از كلام خدايتعالي بر ميآيد كه سبيل نامبرده يكي نيست ، و همه سبيلها و راهها يك جور و داراي يك صفت نيستند ، بلكه همه آنها از يك نظر به دو قسم تقسيم ميشوند ، و آن اين آيه شريفه است كه فرموده : ( ا لم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ؟ و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم ؟ اي بني آدم آيا با تو عهد نكردم كه شيطانرا نپرستي ، كه او تو را دشمني آشكار است ؟ و اينكه مرا بپرستي كه اين است صراط مستقيم ) ؟ .
پس معلوم ميشود در مقابل صراط مستقيم راه ديگري هست ، همچنانكه اين معنا از آيه : ( فاني قريب ، اجيب دعوة الداع اذا دعان ، فليستجيبوا لي ، و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون ، من نزديكم ، و دعاي خوانندهخود را در صورتيكه واقعا مرا بخواند مستجاب ميكنم پس بايد مرا اجابت كنند ، و بمن ايمان آورند ، باشد كه رشد يابند ) استفاده ميشود ، چون ميفهماند بعضي غير خدا را ميخوانند ، و غير خدا را اجابت نموده ، بغير او ايمان ميآورند .
و همچنين از آيه : ( ادعوني استجب لكم ، ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين ، مرا بخوانيد تا اجابت كنم ، كسانيكه از عبادت من سرپيچي ميكنند ، بزودي با خواري و ذلت بجهنم در ميآيند ) ، كه ميفهماند راه او نزديكترين راه است ، و آن راه عبارتست از عبادت
ترجمة الميزان ج : 1ص :46
و دعاي او ، آنگاه در مقابل ، راه غير خدا را دور معرفي كرده ، و فرمود : ( اولئك ينادون من مكان بعيد ، آنانرا از نقطهاي دور صدا ميزنند ) كه ميرساند غايت و هدف نهائي كسانيكه ايمان به خدا ندارند ، و مسير و سبيل ايمان را نميپيمايند ، غايتي است دور .
تا اينجا روشن شد كه راه بسوي خدا دو تا است ، يكي دور ، و يكي نزديك ، راه نزديك راه مؤمنين ، و راه دور راه غير ايشان است ، و هر دو راه هم بحكم آيه ( 6 سوره انشقاق ) راه خدا است .
مقدمه سوم اينكه علاوه بر تقسيم قبلي ، كه راه خدا را بدو قسم دور و نزديكتقسيم ميكرد ، تقسيم ديگري است كه يك راه را بسوي بلندي ، و راهي ديگر را بسوي پستي منتهي ميداند ، يك جا ميفرمايد : ( ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء ، كسانيكه آيات ما را تكذيب كرده ، و از پذيرفتن آن استكبار ورزيدند ، دربهاي آسمان برويشان باز نميشود ) معلوم ميشود آنهائيكه چنين نيستند ، دربهاي آسمان برويشان باز ميشود ، چون اگر هيچكس بسوي آسمان بالا نميرفت ، و دربهاي آسمان را نميكوبيد ، براي درب معنائي نبود .
و در جائي ديگر ميفرمايد : ( و من يحلل عليه غضبي فقد هوي ، كسيكه غضب من بر او احاطه كند ، او بسوي پستي سقوط ميكند ) - چون كلمه ( هوي ) از مصدر ( هوي ) است ، كه معناي سقوط را ميدهد .
و در جائي ديگر ميفرمايد : ( و من يتبدل الكفر بالايمان ، فقد ضل سواء السبيل كسيكه ايمان را با كفر عوض كند ، راه را گم كرده ) ، كه ميرساند دسته سومي هستند كه نه راهشان بسوي بالا است ، و نه بسوي سقوط ، بلكه اصلا راه را گم كرده دچار حيرت شدهاند ، آنها كه راهشان بسوي بالا است ، كساني هستند كه ايمان به آيات خدا دارند ، و از عبادت او استكبار نميكنند ، و بعضي ديگر راهشان بسوي پستي منتهي ميشود، و آنها كساني هستند كه بايشان غضب شده ، و بعضي ديگر اصلا راه را از دست داده و گمراه شدهاند ، و آنان ( ضالين ) اند ، و اي بسا كه آيه مورد بحث باين سه طائفه اشاره كند ، ( الذين انعمت عليهم ) طائفه اول ، و ( مغضوب عليهم ) طائفه دوم ، و ( ضالين ) طائفه سوم باشند .
و پر واضح است كه صراط مستقيم آن دو طريق ديگر ، يعني طريق ( مغضوب عليهم ) ، و طريق ( ضالين ) نيست ، پس قهرا همان طائفه اول ، يعني مؤمنين خواهد بود كه از آيات خدا استكبار نميورزند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :47
مقدمه چهارم اينكه از آيه : ( يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات ، خداوند كساني را كه ايمان آوردهاند بلند ميكند ، و كساني را كه علم داده شدهاند ، به درجاتي بالا ميبرد ) ، بر ميآيد كه همين طريق اول نيز تقسيمهائي دارد ، و يك طريق نيست و كسيكه با ايمان بخدا براه اول يعني سبيل مؤمنين افتاده ، چنان نيست كه ديگر ظرفيت تكاملش پر شده باشد ، بلكه هنوز براي تكامل ظرفيت دارد ، كه اگر آن بقيه را هم بدست آورد آنوقت از اصحاب صراط مستقيم ميشود .
توضيح اينكه اولا بايد دانست كه هر ضلالتي شرك است ، همچنانكه عكسش نيز چنين است ، يعني هر شركي ضلالت است ، بشهادت آيه ( و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ، و كسيكه كفر را با ايمان عوض كند راه ميانه را گم كرده است ) ، و آيه : ( ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ، و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم ، و لقد اضل منكم جبلا كثيرا ، و شيطانرا نپرستيد ، كه دشمن آشكار شما است ، بلكه مرا بپرستيد ، كه اين است صراط مستقيم ، در حاليكه او جمع كثيري از شما را گمراه كرده ) ، كه آيه اولي كفر را ضلالت ، و دومي ضلالت را كفر و شرك ميداند ، و قرآن شرك را ظلم ، و ظلم را شرك ميداند ، از شيطان حكايت ميكند كه بعد از همه اضلالهايش ، و خيانتهايش ، در قيامت ميگويد : ( اني كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم ، من بانچه شما ميكرديد ، و مرا شريك جرم ميساختيد ، كفر ميورزم و بيزارم ، براي اينكه ستمگران عذابي دردناك دارند ) ، و در اين كلام خود شرك را ظلم دانسته ، و در آيه : ( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن ، و هم مهتدون ، كسانيكه ايمان آورده ، و ايمان خود را آميخته با ظلم نكردند ايشان امنيت دارند ، و راه را يافتهاند ) ، ظلم را شرك و نقطه مقابل ايمان شمرده است ، چون اهتداء و ايمني از ضلالت و يا عذاب را كه اثر ضلالت است مترتب برداشتن صفت ايمان و زايل گشتن صفت ظلم كرده است .
و كوتاه سخن آنكه ضلالت و شرك و ظلم در خارج يك مصداق دارند ، و آنجا هم كه گفتهايم : هر يك از اين سه معرف ديگري است ، و يا بوسيله ديگري معرفي ميشود ، منظورمان مصداق است ، نه مفهوم چون پر واضح است كه مفهوم ضلالت غير ظلم و شرك ، و از ظلم غير از آن دوي ديگر ، و از شرك هم باز غير آن دو تاي ديگر است .
حال كه اين معني را دانستي معلوم شد : كه صراط مستقيم كه صراط غير گمراهان است ، صراطي است كه بهيچ وجه شرك و ظلم در آن راه ندارد ، همچنانكه ضلالتي در آن راه نمييابد ، نه
ترجمة الميزان ج : 1ص :48
ضلالت در باطن ، و قلب ، از قبيل كفر و خاطرات ناشايست ، كه خدا از آن راضي نيست ، و نه در ظاهر اعضاء و اركان بدن ، چون معصيت و يا قصور در اطاعت ، كه هيچيك از اينها در آن صراط يافت نميشود ، و اين همانا حق توحيد علمي و عملي است ، و توحيد هم همين دو مرحله را دارد ، ديگر شق سومي برايش نيست ، و بفرموده قرآن ، بعد از حق غير از ضلالت چه ميتواند باشد ؟ آيه : ( 82 - سوره انعام ) ، كه چند سطر قبل گذشت ، نيز بر همين معنا منطبق است ، كه در آن امنيت در طريق را اثبات نموده ، باهتداء تام و تمام وعده ميدهد ، البته اينكه گفتيم وعده ميدهد ، بر اساس آن نظريه ادبي است ، كه ميگويند اسم فاعل حقيقت در آينده است ، ( دقت بفرمائيد ) اين يك صفت بود از صفات صراط مستقيم .
مقدمه پنجم اينكه اصحاب صراط مستقيم در صورت عبوديت خدا ، داراي ثبات قدم بتمام معنا هستند ، هم در فعل ، و هم در قول ، هم در ظاهر ، و هم در باطن ، و ممكن نيست كه نام بردگان بر غير اين صفت ديده شوند ، و در همه احوال خدا و رسول را اطاعت ميكنند ، چنانچه نخست در باره آنها فرمود : (و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا ، كسيكه خدا و رسول را اطاعت كند ، چنين كساني با آنان هستند كه خدا بر ايشان انعام كرده ، از انبياء ، و صديقين ، و شهدا ، و صالحان ، كه اينان نيكو رفقائي هستند ) ، و سپس اين ايمان و اطاعت را چنين توصيف كرده : ( فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما ، و لو انا كتبنا عليهم : ان اقتلوا انفسكم ، او اخرجوا من دياركم ، ما فعلوه الا قليل منهم ، و لو انهم فعلوا ما يوعظون به ، لكان خيرا لهم ، و اشد تثبيتا ، نه به پروردگارت سوگند ، ايمان واقعي نميآورند ، مگر وقتي كه تو را حاكم بر خود بدانند ، و در اختلافاتي كه ميانه خودشان رخ ميدهد بهر چه تو حكم كني راضي باشند ، و احساس ناراحتي نكنند ، و صرفا تسليم بوده باشند ، بحدي كه اگر ما واجب كنيم كه خود را بكشيد ، يا از شهر و ديارتان بيرون شويد ، بيرون شوند ، ولي جز عده كمي از ايشان اينطور نيستند ، و حال آنكه اگر اينطور باشند ، و به اندرزها عمل كنند ، براي خودشان بهتر ، و در استواريشان مؤثرتر است ) .
تازه مؤمنيني را كه چنين ثبات قدمي دارند ، پائينتر از اصحاب صراط مستقيم دانسته ، وصف آنان را با آنهمه فضيلت كه برايشان قائل شد ، مادون صف اصحاب صراط مستقيم دانسته ، چون در آيه ( 68 سوره نساء ) فرموده : اين مؤمنين با كساني محشور و رفيقند كه خدا بر آنان انعام
ترجمة الميزان ج : 1ص :49
كرده ، ( يعني اصحاب صراط مستقيم ) ، و نفرموده : از ايشانند ، و نيز فرموده : با آنان رفيقند ، و نفرموده يكي از ايشانند ، پس معلوم ميشود اصحاب صراط مستقيم ، يعني ( الذين انعم الله عليهم ) مقامي عاليتر از مؤمنين دارند .
نظير آيه ( 68 - سوره نساء ) ، در اينكه مؤمنين را در زمره اصحاب صراط مستقيم ندانسته ، بلكه پائينتر از ايشان ميشمارد ، آيه : ( و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم ) ميباشد ، چون در اين آيه مؤمنين را ملحق بصديقين و شهداء كرده ، و با اينكه جزو آنان نيستند ، بعنوان پاداش ، اجر و نور آنان را بايشان داده ، و فرموده : ( و كسانيكه به خدا و رسولان وي ايمان آوردهاند ، در حقيقت آنها هم نزد پروردگارشان صديق و شهيد محسوب ميشوند ، و نور و اجر ايشان را دارند) .
پس معلوم ميشود اصحاب صراط مستقيم ، قدر و منزلت و درجه بلندتري از درجه مؤمنين خالص دارند ، حتي مؤمنيني كه دلها و اعمالشان از ضلالت و شرك و ظلم بكلي خالص است .
پس تدبر و دقت در اين آيات براي آدمي يقين ميآورد : باينكه مؤمنين با اينكه چنين فضائلي را دارا هستند ، مع ذلك در فضيلت كامل نيستند ، و هنوز ظرفيت آنرا دارند كه خود را به ( الذين انعم الله عليهم برسانند ) ، و با پر كردن بقيه ظرفيت خود ، همنشين با آنان شوند ، و بدرجه آنان برسند ، و بعيد نيست كه اين بقيه ، نوعي علم و ايمان خاصي بخدا باشد ، چون در آيه ( يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ، خداوند آنهائي را كه از شما ايمان آوردهاند ، و آنانكه علم به ايشان داده شده ، بدرجاتي بالا ميبرد ) دارندگان علم را از مؤمنين بالاتر دانسته ، معلوم ميشود : برتري ( الذين انعم الله عليهم ) از مؤمنين ، بداشتن همان علمي است كه خدا به آنان داده ، نه علمي كه خود از مسير عادي كسب كنند ، پس اصحاب صراط مستقيم كه ( انعم الله عليهم ) بخاطر داشتن نعمتي كه خدا بايشان داده ، ( يعني نعمت علمي مخصوص ) ، قدر و منزلت بالاتري دارند ، و حتي از دارندگان نعمت ايمان كامل نيز بالاتراند ، اين هم يك صفت و امتياز در اصحاب صراط مستقيم .
مقدمه ششم اينكه خدايتعالي در كلام مجيدش مكرر نام صراط و سبيل را برده ، و آنها را صراط و سبيلهاي خود خوانده ، با اين تفاوت كه بجز يك صراط مستقيم بخود نسبت نداده ، ولي سبيلهاي چندي را بخود نسبت داده ، پس معلوم ميشود : ميان خدا و بندگان چند سبيل و يك صراط مستقيم بر قرار است ، مثلا در باره سبيل فرموده : ( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ، و
ترجمة الميزان ج : 1ص :50
كساني كه در راه ما جهاد كنند ، ما بسوي سبيلهاي خود هدايتشان ميكنيم ) ، وليهر جا صحبت از صراط مستقيم به ميان آمده ، آنرا يكي دانسته است ، از طرف ديگر جز در آيه مورد بحث كه صراط مستقيم را به بعضي از بندگان نسبت داده ، در هيچ مورد صراط مستقيم را بكسي از خلايق نسبت نداده ، بخلاف سبيل ، كه آنرا در چند جا بچند طائفه از خلقش نسبت داده ، يكجا آنرا برسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نسبت داده ، و فرموده : ( قل هذه سبيلي ، ادعوا الي الله علي بصيرة ، بگو اين سبيل من است ، كه مردم را با بصيرت بسوي خدا دعوت كنم ) ، جاي ديگر آنرا به توبهكاران نسبت داده ، و فرموده : ( سبيل من اناب الي ، راهآنكس كه بدرگاه من رجوع كند ) ، و در سوره نساء آيه ( 115 ) آنرا به مؤمنين نسبت داده ، و فرموده : ( سبيل المؤمنين) .
از اينجا معلوم ميشود كه سبيل غير از صراط مستقيم است ، چون سبيل متعدد است ، و باختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف ميشود ، بخلاف صراط مستقيم ، كه يكي است ، كه در مثل بزرگراهي است كه همه راههاي فرعي بدان منتهي ميشود ، همچنانكه آيه : ( قد جاء كم من الله نور و كتاب مبين ، يهدي به الله من اتبع رضوانه ، سبل السلام ، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه ، و يهديهم الي صراط مستقيم ، از ناحيه خدا بسوي شما نوري و كتابي روشن آمد ، كه خدا بوسيله آن هر كس كه در پي خوشنودي او باشد به سبيلهاي سلامت راهنمائي نموده و باذن خود از ظلمتها بسوي نور بيرون ميكند ، و بسوي صراط مستقيمشان هدايت ميفرمايد ) بان اشاره دارد ، چون سبيل را متعدد و بسيار قلمداد نموده ، صراط را واحد دانسته است ، حال يا اين است كه صراط مستقيم همه آن سبيلها است ، و يا اين استكه آن سبيلها همانطور كه گفتيم راههاي فرعي است ، كه بعد از اتصالشان بيكديگر بصورت صراط مستقيم و شاه راه در ميآيند .
مقدمه هفتم اينكه از آيه شريفه : ( و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ، بيشترشان بخدا ايمان نميآورند ، مگر توأم با شرك ) ، برميآيد كه يك مرحله از شرك ( كه همان ضلالت باشد ) ، با ايمان ( كه عبارت است از يكي از سبيلها ) جمع ميشود ، و اين خود فرق ديگري ميان سبيل و صراط است ، كه سبيل با شرك جمع ميشود ، ولي صراط مستقيم با ضلالت و شرك جمع نميشود ، همچنانكه در آيات مورد بحث هم در معرفي صراط مستقيم فرمود : ( و لا الضالين ) .
دقت در آيات نامبرده در بالا بدست ميدهد : كه هر يك از سبيلها با مقداري نقص ، و يا حد اقل با امتيازي جمع ميشود ، بخلاف صراط مستقيم، كه نه نقص در آن راه دارد و نه صراط
ترجمة الميزان ج : 1ص :51
مستقيم زيد از صراط مستقيم عمرو امتياز دارد ، بلكه هر دو صراط مستقيم است ، بخلاف سبيلها ، كه هر يك مصداقي از صراط مستقيم است ، و لكن با امتيازي كه بواسطه آن از سبيلهاي ديگر ممتاز ميشود ، و غير او ميگردد ، اما صراط مستقيمي كه در ضمن اين است ، عين صراط مستقيمي است كه در ضمن سبيل ديگر است ، و خلاصه صراط مستقيم با هر يك از سبيلها متحد است .
همچنانكه از بعضي آيات نامبرده و غير نامبرده از قبيل آيه : ( و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم ) و آيه : (قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم ، دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا ، بگو بدرستي پروردگار من ، مرا بسوي صراط مستقيم كه ديني است قيم ، و ملت حنيف ابراهيم ، هدايت فرموده ) نيز اين معنا استفاده ميشود .
چون هم عبادت را صراط مستقيم خوانده ، و هم دين را ، با اينكه اين دو عنوان بين همه سبيلها مشترك هستند ، پس ميتوان گفت مثل صراط مستقيم نسبت به سبيلهاي خدا ، مثل روح است نسبت به بدن ، همانطور كه بدن يك انسان در زندگيش اطوار مختلفي دارد ، و در هر يك از آن احوال و اطوار غير آن انسان در طور ديگر است ، مثلا انسان درحال جنين غير همان انسان در حال طفوليت ، و بلوغ ، و جواني ، و كهولت و سالخوردگي ، و فرتوتي است ، ولي در عين حال روح او همان روح است ، و در همه آن اطوار يكي است ، و با بدن او همه جا متحد است .
و نيز بدن او ممكن است باحوالي مبتلا شود ، كه بر خلاف ميل او باشد و روح او صرفنظر از بدنش آن احوال را نخواهد ، و اقتضاي آنرا نداشته باشد ، بخلاف روح كه هيچوقت معرض اين اطوار قرار نميگيرد ، چون او مفطور بفطرت خدا است ، كه بحكم ( لا تبديل لخلق الله ) ، فطرياتش دگرگون نميشود ، و با اينكه روح و بدن از اين دو جهت با هم فرق دارند ، در عين حال روح آن انسان نامبرده همان بدن او است ، و انسانيكه فرض كرديم مجموع روح و بدن است .
همچنين سبيل بسوي خدا بهمان صراط مستقيم است ، جز اينكه هر يك از سبيلها مثلا سبيل مؤمنين ، و سبيل منيبين ، و سبيل پيروي كنندگان رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و هر سبيل ديگر ، گاه ميشود كه يا از داخل و يا خارج دچار آفتي ميگردد ، ولي صراط مستقيم همانطور كه گفتيم هرگز دچار اين دو آفت نميشود ، چه ، ملاحظه فرموديد : كه ايمان كه يكي از سبيلها است ، گاهي با شرك هم جمع ميشود همچنانكه گاهي با ضلالت جمع ميشود ، اما هيچ يك از شرك و ضلالت با صراط مستقيم جمع نميگردد ، پس معلوم شد كه براي سبيل مرتبههاي بسياري است ، بعضي از آنها
ترجمة الميزان ج : 1ص :52
خالص ، و بعضي ديگر آميخته با شرك و ضلالت است ، بعضي راهي كوتاهتر ، و بعضي ديگر دورتر است ، اما هر چه هست بسوي صراط مستقيم ميرود و بمعنائي ديگر همان صراط مستقيم است ، كه بيانش گذشت .
و خداي سبحان همين معنا يعني اختلاف سبيل و راههائي را كه بسوي او منتهي ميشود و اينكه همه آن سبيلها از صراط مستقيم و مصداق آنند ، در يك مثلي كه براي حق و باطل زده بيان كرده ، و فرموده : ( انزل من السماء ماء ، فسالت اودية بقدرها ، فاحتمل السيل زبدا رابيا ، و مما يوقدون عليه في النار ، ابتغاء حلية ، أو متاع زبد مثله ، كذلك يضرب الله الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء ، و أما ما ينفع الناس فيمكث في الارض ، كذلك يضرب الله الامثال ، خدا آبي از آسمان ميفرستد سيلگيرها هر يك بقدر ظرفيت خود جاري شدند ، پس سيل كفي بلند با خود آورد از آنچه هم كه شما در آتش بر آن ميدميد تا زيوري يا اثاثي بسازيد نيز كفي مانند كف سيل هست خدا اينچنين حق و باطل را مثل ميزند كه كف بي فائده بعد از خشك شدن از بين ميرود و اما آنچه بحال مردم نافع است در زمين باقي ميماند خدا مثلها را اينچنين ميزند ) .
بطوريكه ملاحظه ميفرمائيد در اين مثل ظرفيت دلها و فهمها را در گرفتن معارف و كمالات ، مختلف دانسته است ، در عين اينكه آن معارف همه و همه مانند باران متكي و منتهي بيك رزقي است آسماني ، در آن مثل يك آب بود ، ولي باشكال مختلف از نظر كمي و زيادي سيل در آمد ، در معارف نيز يك چيز است ، عنايتي است آسماني ، اما در هر دلي بشكلي و اندازهاي خاص در ميآيد ، كه تمامي اين بحث در ذيل خود آيه سوره رعد انشاء الله خواهد آمد ، و بالاخره اين نيز يكي از تفاوتهاي صراط مستقيم با سبل است ، و يا بگو : يكي از خصوصيات آنست .
حال كه اين هفت مقدمه روشن گرديد ، معلوم شد كه صراط مستقيم راهي است بسوي خدا ، كه هر راه ديگري كه خلايق بسوي خدا دارند ، شعبهاي از آنست ، و هر طريقي كه آدمي را بسوي خدا رهنمائي ميكند ، بهرهاي از صراط مستقيم را دارا است ، باين معنا كه هر راهي و طريقهاي كه فرض شود ، بان مقدار آدمي را بسوي خدا و حق راهنمائي ميكند ، كه خودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد ، اگر آن راه بمقدار اندكي از صراط مستقيم را دارا باشد، رهرو خود را كمتر بسوي خدا ميكشاند ، و اگر بيشتر داشته باشد ، بيشتر ميكشاند ، و اما خود صراط مستقيم بدون هيچ قيد و شرطي رهرو خود را بسوي خدا هدايت ميكند ، و ميرساند ، و بهمين جهت خدايتعالي نام آنرا صراط مستقيم نهاد ، چون كلمه صراط بمعناي راه روشن است ، زيرا از ماده ( ص ر ط)
ترجمة الميزان ج : 1ص :53
گرفته شده ، كه بمعناي بلعيدن است ، و راه روشن كانه رهرو خود را بلعيده ، و در مجراي گلوي خويش فرو برده ، كه ديگر نميتواند اين سو و آن سو منحرف شود ، و نيز نميگذارد كه از شكمش بيرون شود .
و كلمه(مستقيم ) هم بمعناي هر چيزي است كه بخواهد روي پاي خود بايستد ، و بتواند بدون اينكه بچيزي تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ايستادهاي كه بر امور خود مسلط است ، در نتيجه برگشت معناي مستقيم بچيزي است كه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد ، حال كه معناي صراط آن شد ، و معناي مستقيم اين ، پس صراط مستقيم عبارت ميشود از صراطي كه در هدايت مردم و رساندنشان بسوي غايت و مقصدشان ، تخلف نكند ، و صد در صد اين اثر خود را به بخشد ، همچنانكه خدايتعالي در آيه شريفه : ( فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به ، فسيدخلهم في رحمة منه و فضل ، و يهديهم اليه صراطا مستقيما ، و اما آنهائيكه به خدا ايمان آورده و از او خواستند تا حفظشان كند ، بزودي خدايشان داخل رحمت خاصي از رحمتهاي خود نموده ، و بسوي خويش هدايت ميكند ، هدايتي كه همان صراط مستقيم است ) ، آن راهي را كه هرگز در هدايت رهرو خود تخلف ننموده ، و دائما بر حال خود باقي است ، صراط مستقيم ناميده .
و نيز در آيه : ( فمن يرد الله ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا ، كانما يصعد في السماء ، كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون ، و هذا صراط ربك مستقيما ، كسيكه خدايش بخواهد هدايت كند ، سينهاش را براي اسلام گشاده ميسازد ، و كسيكه خدايش بخواهد گمراه كند ، سينهاش را تنگ و بي حوصله ميسازد ، بطوريكه گوئي باسمان بالا ميرود ، آري اين چنين خداوند پليدي را بر آنان كه ايمان ندارند مسلط ميسازد ، و اين راه مستقيم پروردگار تو است ) طريقه مستقيم خود را غير مختلف و غير قابل تخلف معرفي كرده ، و نيز در آيه : ( قال هذا صراط علي مستقيم ، ان عبادي ليس لك عليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، فرمود اين صراط مستقيم من است ، و من خود را بدان ملزم كردهام ، بدرستي بندگان من كسانيند ، كه تو نميتواني بر آنان تسلط يابي ، مگر آن گمراهي كه خودش باختيار خود پيروي تو را بپذيرد ) ، سنت و طريقه مستقيم خود را دائمي ، و غير قابل تغيير معرفي فرموده ، و در حقيقت ميخواهد بفرمايد : ( فلن تجد لسنة الله تبديلا ، و لن تجد لسنة الله تحويلا ، براي سنت خدا نه تبديلي خواهي يافت ، و نه دگرگوني ) ، پس از آنچه كه ما در باره صراط مستقيم گفتيم پنج نكته بدست آمد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :54
نكته اول - اينكه طرقي كه بسوي خدايتعالي منتهي ميشود از نظر كمال ، و نقص ، و نايابي و رواجي ، و دوري و نزديكيش از منبع حقيقت ، و از صراط مستقيم ، مختلف است ، مانند طريقه اسلام و ايمان ، و عبادت ، و اخلاص ، و اخبات .
همچنانكه در مقابل اين نامبردهها ، كفر ، و شرك ، و جحود ، و طغيان ، و معصيت ، نيز از مراتب مختلفي از گمراهي را دارا هستند ، همچنانكه قرآن كريم در باره هر دو صنف فرموده : ( و لكل درجات مما عملوا ، و ليوفيهم اعمالهم ، و هم لا يظلمون ، براي هر دستهاي درجاتي است از آنچه ميكنند ، تا خدا سزاي عملشان را بكمال و تمام بدهد ، و ايشان ستم نميشوند) .
و اين معنا نظير معارف الهيه است ، كه عقول در تلقي و درك آن مختلف است ، چون استعدادها مختلف ، و بالوان قابليتها متلون است ، همچنانكه آيه شريفه ( رعد - 17 ) نيز باين اختلاف گواهي ميداد .
نكته دوم - اينكه همانطور كه صراط مستقيم مهيمن و مافوق همه سبيلها است ، همچنين اصحاب صراط مستقيم كه خدا آنانرا در آن صراط جاي داده ، مهيمن و مافوق ساير مردمند ، چون خدايتعالي امور آنان را خودش بعهده گرفته ، و امور مردم را بعهده آنان نهاده ، و امر هدايت ايشانرا بانان واگذار نموده ، و فرموده : ( و حسن اولئك رفيقا ، اينان بهترين رفيقند ) ، ونيز فرموده : ( انما وليكم الله و رسوله ، و الذين آمنوا ، الذين يقيمون الصلوة ، و يوتون الزكوة ، و هم راكعون ، تنها ولي و سرپرست شما خدا است ، و رسول او ، و آنانكه ايمان آوردهاند ، يعني آنانكه نماز ميگذارند ، و در حال ركوع صدقه ميدهند ) ، كه بحكم آيه اول صراط مستقيم و يا بگو ( صراط الذين انعم الله عليهم ) ، را صراط انبياء و صديقين و شهداء و صالحين دانسته ، بحكم آيه دوم با در نظر گرفتن روايات متواتره صراط ، امير المؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسلام) شمرده است ، و آنجناب را اولين فاتح اين صراط دانسته ، كه انشاء الله بحث مفصل آن در آيه بعدي خواهد آمد .
نكته سوم - اينكه وقتي ميگوئيم : ( ما را بسوي صراط مستقيم هدايت فرما ) هدايت بسوي صراط مستقيم وقتي معنايش مشخص ميشود ، كه معناي صراط مستقيم معين گردد ، لذا ما نخست به بحث لغوي آن پرداخته ، ميگوئيم در صحاح گفته هدايت بمعناي دلالت است ، ساير علماي اهل لغت به وي اشكال كردهاند ، كه اين كلمه همه جا بمعناي دلالت نيست ، بلكه وقتي بمعناي دلالت است ، كه مفعول دومش را بوسيله كلمه ( الي ) بگيرد ، و اما در جائيكه خودش و بدون كلمه نامبرده هر دو مفعول خود را گرفته باشد، نظير آيه ( اهدنا الصراط ) ، كه هم ضمير ( نا ) و هم ( صراط ) را
ترجمة الميزان ج : 1ص :55
مفعول گرفته ، بمعناي ايصال و رساندن مطلوب است ، مثل كسي كه در مقابل شخصي كه ميپرسد منزل زيد كجا است ؟ دست او را گرفته بدون دادن آدرس ، و دلالت زباني ، او را بدر خانه زيد برساند .
و استدلال كردهاند بامثال آيه : ( انك لا تهدي من احببت ، و لكن الله يهدي من يشاء ، تو هر كس را كه دوست بداري هدايت نميكني ، و لكن خداست كه هر كه را بخواهد هدايت ميكند ) ، كه چون كلمه هدايت در آن هر دو مفعول را بدون حرف ( الي ) گرفته ، بمعناي رساندن به مطلوبست ، نه راهنمائي ، چون دلالت و راهنمائي چيزي نيست كه از پيغمبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نفي شود ، زيرا او همواره دلالت ميكرد ، پس معنا ندارد آيه نامبرده بفرمايد : تو هر كس را بخواهي دلالت نميكني ، بخلاف اينكه كلمه نامبرده بمعناي رساندن بهدف باشد ، كه در اينصورت صحيح است بفرمايد تو نميتواني هر كه را بخواهي بهدف برساني .
و در آيه : ( و لهدينا هم صراطا مستقيما ) ، كه راجع بهدايت خدا يعني رساندن بمطلوب و هدف است ، آنرا بدون حرف ( الي ) متعدي بدو مفعول كرده است ، بخلاف آيه : ( وانك لتهدي الي صراط مستقيم ) ، كه راجع بهدايت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، كلمه هدايت را با حرف ( الي ) متعدي بدو مفعول كرده است .
پس معلوم ميشود هدايت هر جا كه بمعناي رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودي خود به هر دو مفعول متعدي ميشود ، و هر جا كه بمعناي نشان دادن راه و دلالت بدان باشد ، با حرف ( الي ) بدو مفعول متعدي ميشود .
اين اشكالي بود كه بصاحب صحاح كردند ، و لكن اشكالشان وارد نيست ، چون در آيه ( 56 - قصص ) كه هدايت را از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نفي ميكرد ، نفي در آن مربوط به حقيقت هدايت است ، كه قائم بذات خدايتعالي است ، ميخواهد بفرمايد مالك حقيقي ، خدايتعالي است ، نه اينكه تو اصلا دخالتي در آن نداري ، و بعبارتي سادهتر ، آيه نامبرده در مقام نفي كمال است ، نه نفي حقيقت ، علاوه بر اينكه خود قرآن كريم آن آيه را در صورتيكه معنايش آن باشد كه اشكال كنندگان پنداشتهاند ، نقض نموده ، از مؤمن آل فرعون حكايت ميكند كه گفت : ( يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد ، اي مردم مرا پيروي كنيد ، تا شما را برشاد برسانم ) .
پس حق مطلب اين است كه معناي هدايت در آنجا كه با حرف ( الي ) مفعول دوم را بگيرد ، و آنجا كه بخودي خود بگيرد ، متفاوت نميشود ، و بطور كلي اين كلمه چه بمعناي دلالت باشد ، و چه
ترجمة الميزان ج : 1ص :56
بمعناي رساندن بهدف ، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف ( الي ) هست ، چيزيكه هست اگر ميبينيم گاهي بدون اين حرف مفعول دوم را گرفته ، احتمال ميدهيم از باب عبارت متداول ( دخلت الدار ) باشد ، كه در واقع ( دخلت في الدار داخل در خانه شدم ) ميباشد .
و كوتاه سخن آنكه : هدايت عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف ، بوسيله نشان دادن راه ، و اين خود يك نحو رساندن بهدف است ، و كار خدا است ، چيزيكه هست خدايتعالي سنتش بر اين جريان يافته كه امور را از مجراي اسباب به جريان اندازد ، و در مسئله هدايت هم وسيلهاي فراهم ميكند ، تا مطلوب و هدف براي هر كه او بخواهد روشن گشته ، و بندهاش در مسير زندگي به هدف نهائي خود برسد .
و اين معنا را خداي سبحان بيان نموده ، فرموده : ( فمن يرد الله ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند ، سينه او را براي اسلام پذيرا نموده ، و ظرفيت ميدهد ) ، و نيز فرموده : ( ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله ، ذلك هدي الله يهدي به من يشاء ، سپس پوست بدن و دلهايشان بسوي ياد خدا نرم ميشود و ميل ميكند ، اين هدايت خدا است ، كه هر كه را بخواهد از آن موهبت برخوردار ميسازد ) .
و اگر در آيه اخير ، لينت و نرم شدن با حرف ( الي ) متعدي شده ، از اين جهت بوده كه كلمه نامبرده بمعناي ميل ، اطمينان ، و امثال آن را متضمن است ، و اينگونه كلمات هميشه با حرف ( الي ) متعدي ميشوند ، و در حقيقت لينت نامبرده عبارتست از صفتي كه خدا در قلب بندهاش پديد ميآورد ، كه بخاطر آن صفت و حالت ياد خدا را ميپذيرد ، و بدان ميل نموده ، اطمينان و آرامش مييابد ، و همانطور كه سبيلها مختلفند ، هدايت نيز باختلاف آنها مختلف ميشود ، چون هدايت بسوي آن سبيلها است ، پس براي هر سبيلي هدايتي است ، قبل از آن ، و مختص بان .
آيه شريفه : ( و الذين جاهدوا فينا ، لنهدينهم سبلنا ، و ان الله لمع المحسنين ، و كسانيكه در ما جهاد ميكنند ، ما ايشانرا حتما به راههاي خود هدايت ميكنيم ، و بدرستي خدا با نيكوكاران است ) ، نيز باين اختلاف اشاره ميكند چون فرق است بين اينكه بنده خدا در راه خدا جهاد كند ، و بين اينكه در خدا جهاد كند ، در اولي شخص مجاهد سلامت سبيل ، و از ميان برداشتن موانع آنرا ميخواهد ، بخلاف مجاهد دردومي ، كه او خود خدا را ميخواهد ، و رضاي او را ميطلبد ، و خدا هم هدايت بسوي سبيل را برايش ادامه ميدهد ، البته سبيلي كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد ، و همچنين از آن سبيل به سبيلي ديگر ، تا آنجا كه وي را مختص بذات خود جلت عظمته كند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :57
چهارم اينكه : صراط مستقيم از آنجائيكه امري است كه در تمامي سبيلهاي مختلف محفوظ ميباشد ، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده ، باز هم بسوي آن هدايت شود ، خدايتعالي او را از صراط بسوي صراط هدايت كند ، باين معنا كه سبيلي كه قبلا بسوي آن هدايتش كرده بوده ، با هدايت بيشتري تكميل نموده به سبيلي كه ما فوق سبيل قبلي است هدايت فرمايد ، پس اگر ميبينيم كه در آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خدا است ، از زبان ايشان حكايت ميكند ، كه همه روزه ميگويند : ( ما را بسوي صراط مستقيم هدايت فرما ) ، نبايد تعجب كنيم ، و يا اشكال كنيم كه چنين افرادي هدايت شدهاند ، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند ؟ و اين در حقيقت تحصيل حاصل است ، و تحصيل حاصل محال است ، و چيزيكه محال است ، سئوال بدان تعلق نميگيرد ، و درخواست كردني نيست .
زيرا جوابش ازمطلب بالا معلوم شد ، چون گفتيم صراط در ضمن همه سبيلها هست و گفتيم سبيلها بسيار ، و داراي مراتبي بسيارند ، چون چنين است بنده خدا از خدا ميخواهد : كه او را از صراطي ( يعني سبيلي ) بصراطي ديگر كه ما فوق آنست هدايت كند ، و نيز از آن بمافوق ديگر .
و نيز نبايد اشكال كنيم باينكه اصلا درخواست هدايت بسوي صراط مستقيم ، از مسلماني كه دينش كاملترين اديان ، و صراطش مستقيمترين صراطها است ، صحيح نيست ، و معناي بدي ميدهد ، چون ميرساند كه وي خود را در صراط مستقيم ندانسته ، و درخواست ديني كاملتر ميكند .
چون هر چند كه دين و شريعت اسلام كاملترين اديان سابق است ، ولي كاملتر بودن شريعت مطلبي است ، و كاملتر بودن يك متشرع از متشرعي ديگر مطلبي است ديگر ، درخواست يك مسلمان و دارنده كاملترين اديان ، هدايت بسوي صراط مستقيم را ، معنايش آن نيست كه شما فهميديد بلكه معنايش اين است كه خدايا مرا به مسلمانتر از خودم برسان ، و خلاصه ايمان و عمل باحكام اسلام را كاملتر از اين ايمان كه فعلا دارم بگردان ، و مرا بمرتبه بالاتري از ايمان و عمل صالح برسان .
يك مثل ساده مطلب را روشن ميسازد ، و آن اين است كه هر چند كه دين اسلام از دين نوحو موسي و عيسي (عليهماالسلام) كاملتر است ، ولي آيا يك فرد مسلمان معمولي ، از نظر كمالات معنوي ، به پايه نوح و موسي و عيسي (عليهماالسلام) ميرسد ؟ قطعا ميدانيم كه نميرسد ، و اين نيست ، مگر بخاطر اينكه حكم شرايع و عمل بانها غير حكم ولايتي است كه از تمكن در آن شرايع و تخلق بان اخلاق حاصل ميشود ، آري دارنده مقام توحيد كامل و خالص ، هر چند از اهل شريعتهاي گذشته باشد ، كاملتر و برتر است از كسيكه بان مرتبه از توحيد و اخلاص نرسيده ، و حيات
ترجمة الميزان ج : 1ص :58
معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته ، ونور هدايت الهيه در قلبش راه نيافته است ، هر چند كه او از اهل شريعت محمديه (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، يعني كاملترين و وسيعترين شريعتها باشد ، پس صحيح است چنين فردي از خدا در خواست هدايت بصراط مستقيم ، يعني براهي كه كملين از شرايع گذشته داشتند ، بنمايد ، هر
چند كه شريعت خود او كاملتر از شريعت آنان است .
در اينجا به پاسخ عجيبي بر ميخوريم ، كه بعضي از مفسرين محقق و دانشمند از اشكال بالا دادهاند ، پاسخي كه مقام دانش وي با آن هيچ سازگاري ندارد ، وي گفته : بطور كلي دين خدا در همه ادوار بشريت يكي بوده ، وآنهم اسلام است ، و معارف اصولي آن كه توحيد و نبوت و معاد باشد ، و پارهاي فروعي كه متفرع بر آن اصول است ، باز در همه شرايع يكي بوده ، تنها مزيتي كه شريعت محمديه (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر شرايع سابق خود دارد ، اين است كه احكام فرعيه آن وسيعتر ، و شامل شئون بيشتري از زندگي انسانها است ، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشتري شده ، و از سوي ديگر در اين دين ، براي اثبات معارفش بيك طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده ، بلكه به همه انحاء استدلال ، از قبيل حكمت ، و موعظه حسنه ، و جدال احسن ، تمسك شده است، پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگينتر از يك مسلمان عهد مسيح (عليهالسلام) است ، و هم معارف دينش بيشتر و وسيعتر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش ، و هر يك از معارفش ، يك نقطه انحراف دارد ، و قهرا به هدايت بيشتري نيازمند است ، از اين رو از خدا درخواست ميكند ، كه در سر دو راهيهاي بسياري كه دارد ، به راه مستقيمش هدايت كند .
و هر چند كه دين خدا يكي ، و معارف كلي و اصولي در همه آنها يكسان است ، و لكن از آنجائيكه گذشتگان از بشريت قبل از ما ، راه خدا را پيمودند ، و در اين راه بر ما سبقت داشتند ، لذا خدايتعالي بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم ، و ببينيم چگونه در سر دو راهيهاي خود ، خود را حفظ كردند ، و از خداي خود استمداد نمودند ، ما نيز عبرت بگيريم ، و از خداي خود استمداد كنيم .
اشكالي كه باين پاسخ وارد است ، اين است كه : اساس ، آن اصولي است كه مفسرين سابق در مسلك تفسير زير بناي كار خود كرده بودند ، اصولي كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است ، و يكي از آن اصول ناصحيح اين است : ميپنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولي دين يكي است ، مثلا واقعيت ايمان بخدا ، در نوح (عليهالسلام) ، و در يك فرد از امت او يكي است ، و نيز ترس از خدا در آندو يك حقيقت است ، و شدت و ضعفي در كار نيست ، و سخاوت ، و شجاعت ، و علم ، و تقوي ، و صبر ، و حلم ، و ساير كمالات معنوي در پيامبر اسلام و يك فرد عادي از امتش يك چيز است ، و چنان نيست ، كه در رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مرتبه عاليتر آنها ، و در آن فرد مرتبه داني آنها
ترجمة الميزان ج : 1ص :59
باشد ، و تنها تفاوتي كه يك پيغمبر با يك فرد امتش ، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد ، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده ، و رعيتش را كوچكتر شمرده ، بدون اينكه اين جعل و قرارداد خدا متكي بر تكوين و واقعيت خارجي باشد ، عينا نظير جعلي كه در ميان خود ما مردم است ، يكي را پادشاه ، و بقيه را رعيت او اعتبار ميكنيم ، بدون اينكه از حيث وجود انساني تفاوتي با يكدگر داشته باشند .
و اين اصل ، منشا و ريشهاي ديگر دارد ، كه خود زائيده آنست ، و آن اين است كه براي ماده ، اصالت قائل بودند ، و از آنچه ما وراء ماده است ، يا بكلي نفي اصالت نموده ، يا در باره اصالت آن توقف ميكردند ، تنها از ماوراء ماده ، خدا را ، آنهم بخاطر دليل ، استثناء ميكردند .
و عامل اين انحراف فكري يكي از دو چيز بود ، يا بخاطر اعتمادي كه بعلوم مادي داشتند ، ميپنداشتند كه حس براي ما كافي است ، و احتياجي بماوراء محسوسات نداريم ، و يا ( العياذ بالله ) قرآن را لايق آن نميدانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافي كنند ، و ميگفتند فهم عامي در درك معاني آن كافي است .
اين بحث دنبالهاي طولاني دارد كه انشاء الله تعالي در بحثهاي علمي آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت .
نكته پنجم - اينكه مزيت اصحاب صراط مستقيم بر سايرين ، و همچنين مزيت صراط آنان بر سبيل سايرين ، تنها بعلم است ، نه عمل ، آنان بمقام پروردگارشان علمي دارند كه ديگران ندارند ، و گر نه در سابق هم گفتيم ، كه در سبيلهاي پائينتر صراط مستقيم ، اعمال صالح كامل ، و بدون نقص نيز هست ، پس وقتي برتري اصحاب صراط مستقيم به عمل نبود ، باقي نميماند مگر علم ، و اما اينكه آن علم چه علمي و چگونه علمي است ؟ انشاء الله در ذيل آيه : ( انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها ) در بارهاش بحث خواهيم كرد .
در اينجا تنها ميگوئيم آيه : ( يرفع الله الذين آمنوا منكم ، و الذين اوتوا العلم درجات ، خدا كساني از شما را كه ايمان دارند ، و كساني كه علم داده شدهاند ، بدرجاتي بلند ميكند)و همچنين آيه : ( اليه يصعد الكلم الطيب ، و العمل الصالح يرفعه ، كلمه طيب خودش بسوي خدا بالا ميرود و عمل صالح آنرا بالا ميبرد ) باين مزيت اشعار دارد ، چون ميرساند آنچه خودش بسوي خدا بالا ميرود ، كلمه طيب و علم است ، و اما عمل صالح ، اثرش كمك در بالا رفتن علم است ، و بزودي در تفسير آيه نامبرده تتمه مطالب خواهد آمد انشاء الله .
ترجمة الميزان ج : 1ص :60
بحث روايتي
در كتاب كافي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آمده ، كه در معناي عبادت فرمودهاند : عبادت سه جور است ، مردمي هستند كه خدا را از ترس عبادت ميكنند ، عبادت آنان عبادت بردگان ناتوان است ، و منشاش زبوني بردگي است ، مردمي ديگر خداي تبارك و تعالي را بطلب ثوابش عبادت ميكنند ، عبادت آنان عبادت اجيران است و منشا آن علاقه باجرت است ، مردمي ديگر خداي عز و جل را بخاطر محبتي كه باو دارند عبادت ميكنند ، عبادت آنان عبادت آزادگان ، و بهترين عبادت است .
و در نهج البلاغه آمده كه مردمي خدا را بدان جهت عبادت ميكنند كه بثوابش رغبت دارند ، عبادت آنان عبادت تجارتپيشگان است ، و خود نوعي تجارت است ، قومي ديگر خدا را از ترس ، بندگي ميكنند ، كه عبادتشان عبادت بردگان است ، قومي سوم هستند كه خدا را از در شكر عبادت ميكنند ، كه عبادت آنان عبادت آزادگان است .
و در كتاب علل ، و نيز كتاب مجالس ، و كتاب خصال ، از امام صادق (عليهالسلام) آمده : كه فرمودند مردم ، خدا را سه جور عبادت ميكنند ، طبقهاي او را بخاطر رغبتي كه بثوابش دارند عبادت ميكنند ، كه عبادت آنان عبادت حريصان است ، و منشا آن طمع است ، و جمعي ديگر او را از ترس آتش عبادت ميكنند ، كه عبادت آنان عبادت بردگان ، و منشاش زبوني و ترس است ، و لكن من خداي عز و جل را از اين جهت عبادت ميكنم ، كه دوستش دارم ، و اين عبادت بزرگواران است ، كه خدا در بارهشان فرموده : ( و هم من فزع يومئذ آمنون و ايشان در امروز از فزع ايمنند ) ، و نيز فرموده : ( قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني ، يحببكم الله ، بگو : اگر خدا را دوست ميداريد پس پيروي من كنيد تا خدا هم دوستتان بدارد ) ، پس هر كس خداي عز و جل را دوست بدارد ، خدا هم او را دوست ميدارد ، و هر كس خدا دوستش بدارد ، از ايمنان خواهد بود ، و اين مقامي است مكنون ، و پوشيده ، كه جز پاكان با آن تماس پيدا نميكنند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :61
مؤلف : از بيانيكه در گذشته گذشت ، معناي اين سه روايت روشن ميشود ، و اگر عبادت احرار و آزاد مردان را گاهي به شكر ، و گاهي ديگر به حب ، توصيف كردند ، از اين جهت است كه برگشت هر دو بيكي است ، چون شكر عبارت است از اينكه نعمت ولي نعمت را در جايش مصرف كني ، و شكر عبادت باين است كه از روي محبت انجام شود ، و تنها براي خود خدا صورت بگيرد ، نه منافع شخصي ، و يا دفع ضرر شخصي ، بلكه خدا را عبادت كني ، بدان جهت كه خدا است ، يعني بذات خود جامع تمامي صفات جمال و جلال است ، و او چون جميل بالذات است ، ذاتا محبوب است ، يعني خودش دوست داشتني است ، نه اينكه چون ثواب ميدهد ، و يا عقاب را بر ميدارد ؟ مگر محبت جز ميل بجمال و مجذوب شدن در برابر آن چيز ديگري است ؟ .
پس برگشت اينكه بگوئيم : خدا معبود است ، چون خدا است ، و يا چون جميل و محبوب است ، و يا چون ولي نعمت است ، و شكرش واجب است ، همه بيك معنا است .
و از طرق عامه از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه در تفسير آيه ( اياك نعبد ) الخ ، فرموده : يعني ، ما از تو غير تو را نميخواهيم ، و عبادتت در عوض چيزي نميكنيم ، آنطور كه جاهلان به خيال خود تو را عبادت ميكنند ، در حالي كه در دل بياد همه چيز هستند جز تو .
مؤلف : اين روايت به نكتهاي اشاره ميكند ، كه قبلا از آيات مورد بحث استفاده كرديم ، كه معناي عبادت ، حضور و اخلاص است ، چون عبادت بمنظور ثواب ، و يا دفع عذاب ، با خلوص و حضور منافات دارد .
و در كتاب تحف العقول ، از امام صادق (عليهالسلام) روايتي آمده ، كه در ضمن آن فرمود : هر كس معتقد باشد كه خدا بصفت عبادت ميشود ، نه به ادراك ، اعتقاد خود را بخدائي حوالت داده كه غايب است ، و كسيكه معتقد باشد كه پروردگار متعال به صفت موصوفش عبادت ميشود ، توحيد را باطل كرده ، چون صفت ، غير موصوف است ، و كسيكه معتقد باشد كه موصوف ، منسوب به صفت عبادت ميشود ، خداي كبير را كوچك و صغير شمرده است ، پس مردم ، خدا را آنطور كه هست نميتوانند اندازهگيري كنند .
و در كتاب معاني ، از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده ، كه در معناي جمله : ( اهدنا الصراط المستقيم فرموده : خدايا ما را بلزوم طريقي ارشاد فرما ، كه به محبت تو ، و به بهشتت منتهي ميشود ، و از اينكه پيروي هواهاي خود كنيم ، و در نتيجه هلاك گرديم ، جلو ميگيرد ، و نيز
ترجمة الميزان ج : 1ص :62
نميگذارد آراء خود را اخذ كنيم ، و در نتيجه نابود شويم .
و نيز در معاني از علي (عليهالسلام) روايت آورده ، كه در باره آيه نامبرده فرمود : يعني خدايا ! توفيق خودت را كه ما تاكنون بوسيله آن تو را اطاعت كرديم ، در باره ما ادامه بده ، تا در روزگار آيندهمان نيز همچنان تو را اطاعت كنيم .
مؤلف : اين دو روايت دو وجه مختلف در پاسخ از شبهه تحصيل حاصل را بيان ميكند ، شبهه اين بود كه شخص نمازگزار ، راه مستقيم را يافته ، كه نماز ميگزارد ، ديگر معنا ندارد در نماز خود از خدا هدايت بسوي راه مستقيم را درخواست كند .
روايت اولي پاسخ ميدهد باينكه : مراتب هدايت در مصداقهاي آن مختلفاست ، و نمازگزار همه روزه از خدا ميخواهد از هر مرتبهاي كه هست بمرتبه بالاتر هدايت شود ، و روايت دومي پاسخ ميدهد : كه هر چند مراتب آن در مصاديق مختلف است ، و لكن از نظر مفهوم يك حقيقت است ، و نمازگزار نظري باختلاف مراتب آن ندارد ، بلكه تنها نظرش اين است كه اين موهبت را از من سلب مكن ، و همچنان آنرا ادامه بده .
و نيز در معاني از علي (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : صراط مستقيم در دنيا آن راهي است كه كوتاهتر از غلو ، و بلندتر از تقصير ، و در مثل فارسي نه شور شود ، و نه بي نمك باشد ، بلكه راه ميانه باشد ، و در آخرت عبارتست از طريق مؤمنين بسوي بهشت .
باز در معاني از علي (عليهالسلام) روايت آورده ، كه در معناي جمله ( صراط الذين ) الخ ، فرمود : يعني بگوئيد : خدايا ما را به صراط كساني هدايت فرما ، كه بر آنان اين انعام فرمودي كه موفق بدينت و اطاعتت نمودي ، نه اين انعام كه مال و سلامتيشان دادي ، چون بسا ميشود كساني به نعمت مال و سلامتي متنعم هستند ، ولي كافر و يا فاسقند .
آنگاه اضافه فرمود : كه ايشان آن كسانيند كه خدا در باره آنها فرموده : ( و من يطع الله و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم الله عليهم ، من النبيين ، و الصديقين ، و الشهداء ، و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا ) ، و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليهالسلام) از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم ميفرمود : خدايتعالي فرموده : فاتحة الكتاب را بين خودم و بندهام تقسيم كردم ، نصفش از من ، و نصفش از بنده من است ، و بندهام هر چه بخواهد باو ميدهم ، چون او ميگويد : ( بسم الله الرحمن الرحيم ) ، خداي عزوجلش ميگويد :
ترجمة الميزان ج : 1ص :63
بندهام كار خود را با نام من آغاز كرد ، و بر من است اينكه امور او را در آن كار تتميم كنم ، و در احوالش بركت بگذارم ، و چون او ميگويد : ( الحمد لله رب العالمين ) پروردگار متعالش ميگويد : بنده من مرا حمد گفت ، و اقرار كرد : كه نعمتهائيكه در اختيار دارد ، از ناحيه من است ، و بلاهائيكه به وي نرسيده ، باز بلطف و تفضل من است ، و من شما فرشتگان را گواه ميگيرم ، كه نعمتهاي دنيائي و آخرتي او را زياده نموده ، بلاهاي آخرت را از او دور كنم ، همانطور كه بلاهاي دنيا را از او دور كردم .
و چون او ميگويد : ( الرحمن الرحيم ) خداي جل جلالش ميگويد : بندهام شهادت داد : كه من رحمان و رحيم هستم ، من نيز شما را شاهد ميگيرم ، كه بهره او را از نعمت و رحمت خود فراوان ساخته ، نصيبش را از عطاء خودم جزيل و بسيار ميكنم ، و چون او ميگويد : ( مالك يوم الدين ) ، خداي تعالايش ميگويد : شما شاهد باشيد ، همانطور كه بندهام اعتراف كرد باينكه من مالك روز جزا هستم ، در آنروز كه روز حساب است ، حساب او را آسان ميكنم ، و حسنات او را قبول نموده ، از گناهانش صرفنظر ميكنم .
و چون او ميگويد : ( اياك نعبد ) ، خداي عزوجلش ميفرمايد : بندهام راست گفت ، و براستي مرا عبادت كرد ، و بهمين جهت شما را گواه ميگيرم ، در برابر عبادتش پاداشي دهم ، كه هر كس كه در عبادت ، راه مخالف او را رفته بحال او رشك برد .
و چون او ميگويد : ( و اياك نستعين ) ، خداي تعالايش ميگويد : بندهام از من استعانت جست ، و بسوي من پناهنده گشت ، من نيز شما را شاهد ميگيرم ، كه او را در امورش اعانت كنم ، و در شدائدش بدادش برسم ، و در روز گرفتاريهايش دست او را بگيرم .
و چون او ميگويد : ( اهدنا الصراط المستقيم ) ، تا آخر سوره ، خداي عزوجلش ميگويد : همه اينها و آنچه غير اينها درخواست كند بر آورده است ، من همه خواستههايش را استجابت كردم ، و آنچه آرزو دارد برآوردم ، و از آنچه ميترسد ايمني بخشيدم .
مؤلف : قريب باين مضمون را مرحوم صدوق در كتاب علل خود از حضرت رضا (عليهالسلام) روايت كرده ، و اين روايت همانطور كه ملاحظه ميفرمائيد ، سوره فاتحة الكتاب را در نماز تفسير ميكند ، پس اين خود مؤيد گفته قبلي ما است ، كه گفتيم : اين سوره كلام خداي سبحان است ، اما به نيابت از طرف بندهاش ، و زبان حال بندهاش در مقام عبادت ، و اظهار عبوديت است ، كه چگونه خدا را ثناء ميگويد ، و چگونه اظهار بندگي ميكند ، و بنا بر اين سوره اصلا براي
ترجمة الميزان ج : 1ص :64
عبادت درست شده ، و در قرآن هيچ سورهاي نظير آن ديده نميشود ، منظورم از اين حرف چند نكته است .
اول اينكه سوره مورد بحث از اول تا باخرش كلام خدا است ، اما در مقام نيابت از بندهاش ، و اينكه بندهاش وقتي روي دل متوجه بسوي او ميسازد ، و خود را در مقام عبوديت قرار ميدهد ، چه ميگويد .
و دوم اينكه اين سوره بدو قسمت تقسيم شده ، نصفي از آن براي خدا ، و نصفي ديگر براي بنده خدا است .
نكته سوم اينكه اين سوره مشتمل بر تمامي معارف قرآني است ، و با همه كوتاهيش بتمامي معارف قرآنياشعار دارد ، چون قرآن كريم با آن وسعت عجيبي كه در معارف اصوليش ، و نيز در فروعات متفرعه بر آن اصول هست ، از اخلاقش گرفته تا احكام ، و احكامش از عبادات گرفته تا سياسات ، و اجتماعيات ، و وعدهها ، و وعيدها ، و داستانها ، و عبرتهايش ، همه و همه بياناتش به چند اصل بر ميگردد ، و از آن چند ريشه جوانه ميزند ، اول توحيد ، دوم نبوت ، و سوم معاد ، و فروعات آن ، و چهارم هدايت بندگان بسوي آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است ، و اين سوره با همه اختصار و كوتاهيش ، مشتمل بر اين چند اصل ميباشد ، و با كوتاهترين لفظ ، و روشنترين بيان ، بانها اشاره نموده است .
حال براي اينكه بعظمت اين سوره پي ببري ، ميتواني معارف مورد بحث در اين سوره را كه خدايتعالي آنرا جزو نماز مسلمانان قرار داده ، با آنچه كه مسيحيان در نماز خود ميگويند ، و انجيل متي ( 6 : - 9 - 13 ) آنرا حكايت ميكند ، مقايسه كني ، آنوقت ميفهمي كه سوره حمد چيست .
در انجيل نامبرده كه بعربي ترجمه شده ، چنين ميخوانيم ( پدر ما آن كسي است كه در آسمانها است ، نام تو متقدس باد ، و فرمانت نافذ ، و مشيتت در زمين مجري ، همانطور كه در آسمان مجري است ، نان ما كفاف ما است ، امروز ما را بده ، و ديگر هيچ ، و گناه ما بيامرز ، همانطور كه ما گناهكاران بخويشتن را ميبخشيم ، ( يعني از ما ياد بگير ) ، و ما را در بوته تجربه و امتحان قرار مده ، بلكه در عوض از شر شرير نجات ده .
خوب ، در اين معاني كه الفاظ اين جملات آنها را افاده ميكند دقت بفرما ، كه چه چيزهائي را بعنوان معارف الهي و آسماني به بشر ميآموزد ، و چگونه ادب بندگي در آن رعايت شده ، اولا بنمازگزار ميآموزد ، كه بگويد : پدر ما ( يعني خدايتعالي ) در آسمانها است ، ( در حاليكه قرآن خدا را منزه از مكان ميداند ) و ثانيا در باره پدرش دعاي خير كند ، كه اميدوارم نامت متقدس باشد ، ( البته فراموش نشود كه متقدس باشد ، نه مقدس ، و خلاصه قداست قلابي هم داشته باشد كافي است ) و نيز اميدوارم كه فرمانت در زمين مجري ، ( و تيغت برا ) باشد ، همانطور كه در آسمان هست ، حال چه كسي ميخواهد دعاي اين بنده را در باره خدايش مستجاب كند ؟ نميدانيم ، آنهم دعائيكه
ترجمة الميزان ج : 1ص :65
بشعارهاي احزاب سياسي شبيهتر است ، تا بدعاي واقعي .
و ثالثا از خدا و يا بگو پدرش درخواست كند : كه تنها نان امروزش را بدهد ، و در مقابل بخشش و مغفرتي كه او نسبت به گنهكاران خود ميكند ، وي نيز نسبت باو با مغفرت خود تلافي نمايد ، و همانطور كه او در مقابل جفاكاران از حق خود اغماض ميكند ، خدا هم از حق خود نسبت باو اغماض كند ، حالا اين نمازگزار مسيحي چه حقي از خودش دارد ، كه از خود او باشد ، و خدا باو نداده باشد ؟ نميدانيم .
و رابعا از پدر بخواهد كه او را امتحان نكند ، بلكه از شر شرير نجات دهد ، و حال آنكه اين درخواست درخواست امري است محال ، و نشدني ، براي اينكه اينجا دار امتحان و استكمال است ، و اصلا نجات از شرير بدون ابتلاء و امتحان معنا ندارد .
از همه اينها بيشتر وقتي تعجب ميكني ، كه نوشته قسيس فاضل گوستاولوبون را در كتاب تاريخ تمدن اسلامش ببيني ، كه ميگويد اسلام در معارف ديني چيزي بيشتر از ساير اديان نياورده ، چون همه اديان بشر را بسوي توحيد ، و تزكيه نفس ، و تخلق باخلاق فاضله ، و نيز به عمل صالح دعوت ميكردند ، اسلام نيز همينها را گفته ، چيزيكه برتري يك دين را بر دين ديگر اثبات ميكند باين است كه ببينيم كدام يك از اديان ثمره بيشتري در اجتماعات بشري داشته ، ( و لابد منظورش اين است كه ثمره دين مسيحيت در تعليم و تربيت بيشتر از اسلام است ) و از اين نيز عجيبتر آنكه بعضي از مسلماننماها نيز اين گفتار وي را نشخوار كرده ، و پيرامون آن داد سخن داده است .
بحث روايتي ديگر
در كتاب فقيه و در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آوردهاند ، كه فرمود : صراط مستقيم ، امير المؤمنين (عليهالسلام) است .
و در كتاب معاني از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده ، كه فرمود : صراط مستقيم ، طريق بسوي معرفت خدا است ، و اين دو صراط است ، يكي صراط در دنيا ، و يكي در آخرت ، اما صراط در دنيا عبارتست از امامي كه اطاعتش بر خلق واجب شده ، و اما صراط در آخرت ، پلي استكه بر روي جهنمزده شده ، هر كس در دنيا از صراط دنيا بدرستي رد شود ، يعني امام خود را بشناسد ، و او را اطاعت كند ، در آخرت نيز از پل آخرت باساني ميگذرد ، و كسيكه در دنيا امام خود را
ترجمة الميزان ج : 1ص :66
نشناسد ، در آخرت هم قدمش بر پل آخرت ميلغزد ، و بدرون جهنم سقوط ميكند .
و نيز در كتاب معاني از امام سجاد (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : بين خدا ، و بين حجت خدا حجابي نيست ، و نه خدا از حجت خود در پرده و حجاب است ، مائيم ابواب خدا ، و مائيم صراط مستقيم ، و مائيم مخزن علم او ، و مائيم زبان و مترجمهايوحي او ، و مائيم اركان توحيدش ، و مائيم گنجينه اسرارش .
و از ابن شهر آشوب از تفسير وكيع بن جراح ، از ثوري ، از سدي ، از اسباط از ابن عباس روايت شده ، كه در ذيل آيه : ( اهدنا الصراط المستقيم ) گفته : يعني اي بندگان خدا ، بگوئيد : خدايا ما را بسوي محبت محمد و اهلبيتش (عليهمالسلام) ارشاد فرما .
مؤلف : و در اين معاني روايات ديگري نيز هست ، و اين روايات از باب جري ، يعني تطبيق كلي بر مصداق بارز و روشن آنست ، ميخواهند بفرمايند كه مصداق بارز صراط مستقيم ، محبت آن حضرات است .
اين را هم بايد دانست ، كه كلمه جري ( تطبيق كلي بر مصداق ) ، كه ما در اين كتاب از آن بسيار نام ميبريم ، اصطلاحي است كه از كلمات ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) گرفتهايم .
مثلا در تفسير عياشي از فضيل بن يسار روايت شده ، كه گفت : من از امام باقر (عليهالسلام) از اين حديث پرسيدم ، كه فرمودهاند : هيچ آيهاي در قرآن نيست ، مگر آنكه ظاهري دارد ، و باطني ، و هيچ حرفي در قرآن نيست ، مگر آنكه براي او حدي و حسابي است ، و براي هر حدي مطلعي است ، منظورشان از اين ظاهر و باطن چيست ؟ فرمود : ظاهر قرآن تنزيل آن ، و باطنش تاويل آنست ، بعضي از تاويلهاي آن گذشته ، و بعضي هنوز نيامده ، ( يجري كما يجري الشمس و القمر ) ، مانند آفتاب و ماه در جريان است ، هر وقت چيزي از آن تاويلها آمد ، آن تاويل واقع ميشود ، تا آخر حديث ) .
و در اين معنا روايات ديگري نيز هست ، و اين خود سليقه ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) است ، كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردي كه قابل انطباق با آن باشد تطبيق ميكنند ، هر چند كه اصلا ربطي بمورد نزول آيه نداشته باشد ، عقل هم همين سليقه و روش را صحيح ميداند ، براي اينكه قرآن بمنظور هدايت همه انسانها ، در همه ادوار نازل شده ، تا آنانرا بسوي آنچه بايد بدان معتقد باشند ، و آنچه بايد بدان متخلق گردند ، و آنچه كه بايد عمل كنند ، هدايت كند ، چون معارف نظري قرآن مختص بيك عصر خاص ، و يك حال مخصوص نيست ، آنچه را قرآن فضيلت
ترجمة الميزان ج : 1ص :67
خوانده ، در همه ادوار بشريت فضيلت است ، و آنچه را رذيلت و ناپسند شمرده ، هميشه ناپسند و زشت است ، و آنچه را كه از احكام عملي تشريع نموده ، نه مخصوص بعصر نزول است ، و نه باشخاص آن عصر ، بلكه تشريعي است عمومي و جهاني و ابدي .
و بنا بر اين ، اگر ميبينيم كه در شان نزول آيات ، رواياتي آمده ، كهمثلا ميگويند : فلان آيه بعد از فلان جريان نازل شد ، و يا فلان آيات در باره فلان شخص يا فلان واقعه نازل شده ، باري نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه ، و آن شخص بدانيم ، چون اگر اينطور فكر كنيم ، بايد بعد از انقضاء آن واقعه ، و يا مرگ آن شخص ، حكم آيه قرآن نيز ساقط شود ، و حال آنكه حكم آيه مطلق است ، و وقتي براي حكم نامبرده تعليل ميآورد ، علت آنرا مطلق ذكر ميكند .
مثلا اگر در حق افرادي از مؤمنين مدحي ميكند ، و يا از عدهاي از غير مؤمنين مذمتي كرده ، مدح و ذم خود را بصفات پسنديده ، و ناپسند آنان تعليل كرده، و فرموده : اگر آن دسته را مدح كردهايم ، بخاطر تقوي ، و يا فلان فضيلت است ، و اگر اين دسته را مذمت كردهايم ، بخاطر فلان رذيلت است ، و پر واضح است كه تا آخر دهر ، هر كسي داراي آن فضيلت باشد ، مشمول حكم آن آيه است ، و هر كسي داراي اين رذيلت باشد ، حكم اين آيه شامل حالش ميشود .
و نيز قرآن كريم خودش صريحا بر اين معنا دلالت نموده ، ميفرمايد : ( يهدي به الله من اتبع رضوانه ، خدا با اين قرآن كسي را هدايت ميكند ، كه پيرو خوشنودي خدا باشد ) ، و نيز فرموده : ( و انه لكتاب عزيز ، لا ياتيه الباطل من بين يديه، و لا من خلفه ، و اينكه قرآن كتابي است عزيز ، كه نه در عصر نزول ، باطل در آن رخنه ميكند ، و نه در اعصار بعد ) ، و نيز فرموده : ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ، بدرستي كه ما قرآن را نازل كرديم ، و بطور قطع خود ما آنرا حفظ خواهيم كرد) .
و روايات در تطبيق آيات قرآني بر ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) ، و يا تطبيق بعضي از آنها بر دشمنان ائمه (عليهمالسلام) ، و خلاصه روايات جري بسيار زياد است ، كه در ابواب مختلف وارد شده ، و اي بسا عده آنها بصدها روايت برسد ، و ما فعلا در اينجا نميخواهيم همه آنها را ذكر كنيم ، بلكه هر يك از آنها را در بحثهاي روايتي آنها ذكر ميكنيم و در اينجا تنها خواستيم معناي كلمه جري را گفته ، خاطر نشان سازيم : كه ما اين اصطلاح را از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) گرفتهايم ، و حتي در بحثهاي روايتي نيز بيشتر آنها را متروك گذاشته ، نقل نميكنيم ، مگر آن مقداري را كه ارتباطي با بحث ، و يا غرض از آن داشته باشد ، ( دقت فرمائيد ) .