حجاب در وصیت نامه شهداء
خواهرم از تو می خواهم که در همه حال و همیشه حجاب خود را حفظ کنی و با امر به معروف و نهی از منکر تمام خواهران را به این کار تشویق کنی و با این عمل خویش ادامه دهنده راه شهدا باشی.
از وصیتنامه شهید عبدالرسول آب
مادر با او تماس گرفت و از او خواست مقداری میوه را پوست بکند و آنها را آماده روی میز بگذارد. هیچ وقت دلیل کارهای مادرش را نمی فهمید.تأکید مادر بر روی پوست کندن میوه ها بیشتر گیجش کرده بود. به هر ترفندی بود سعی کرد میوه های پوست گرفته را تا رسیدن مادر تازه نگه دارد اما وقتی مادر از راه رسید میوه ها شادابی و طراوتشان را از دست داده بودند. هنوز منتظر بود تا دلیل کار مادر را بداند. مادر هدیه کادو شده ای را به او داد و گفت: دلیل کارم اینجاست. من نمی خواهم تو مثل این میوه ها طراوت و تازگی ات را از دست بدی عزیزم. درون بسته هدیه یک چادر بود.
از وصیت نامه شهید سعید زقاقی
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن، زمان تشییع و تدفینم گریه نکن، زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن، فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را.
امام خامنه ای(مدظله العالی):
اگر ملتی عقیده ی به حق را، عقیده ی به قرآن و معارف اسلامی را همراه کرد با محبت، رنگ و بوی لطیف گل محبت است که می تواند اعتقادات عمیق را در عرصه ی زندگی انسان بارور کند. اگر این عقاید، این پایبندی های عقلانی، با محبت و عواطف عجین و همراه شد، آن وقت عرصه، عرصه ی عمل قرآنی خواهد شد؛ توفیقات، روزافزون خواهد شد؛ پی در پی خواهد شد؛ ما دنبال این هستیم. اگر این محافل قرآنی بتواند دلهای ما را فراتر از جنبه ی عقلانی، از جنبه ی عاطفی و علقه ی عشق و محبت، به قرآن نزدیک کند، مشکلاتی که بر سر راه جامعه ی اسلامی است، برطرف خواهد شد؛ این اعتقاد ماست.
امام خامنه ای(مدظله العالی):
این(ماه رمضان)، فرصت بسیار خوبی است. زمینه ی خوبی است که انسان در این ماه به خودش برسد. مثل طبیبی که با فردی بیمار مواجه است و آن بیمار به امراض متعددی مبتلاست- مرض قند دارد، فشار خون دارد، چربی خون دارد، استخوان درد دارد، رماتیسم دارد، زخم معده دارد و خلاصه انواع و اقسام مرض در او هست- طبیب حاذق که امراض او را می شناسد و راه علاجش را بلد است، با این بیمار چه کار می کند؟ اول سعی می کند بیماری های او را روی کاغذ بیاورد و ببیند به چه امراضی مبتلاست.
بیانات در اولین روز ماه مبارک رمضان1371/12/4
امام خامنه ای(مدظله العالی):
چرا رأی مردم معتبر است
مردم سالاری غربی یک پایه ی فکریِ متقن که بشود به آن تکیه کرد، ندارد؛ اما مردم سالاری دینی این طور نیست. پون پایه اش پایه ی دینی است، لذا پاسخ روشنی دارد. در مردم سالاری دینی و در شریعت الهی این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. ای کسی که مسلمانی، چرا رأی مردم معتبر است؟ می گوید چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأی مردم بر اساس کرامت انسان پیش خدای متعال معتبر است. در اسلام هیچ ولایت و حاکمیتی بر انسان ها مقبول نیست، مگر این که خدای متعال مشخّص کند. ما هر جا که در مسائل فراوان فقهی که به ولایت حاکم، ولایت قاضی یا به ولایت مؤمن- که انواع و اقسام ولایات وجود دارد- ارتباط پیدا می کند، شک کنیم که آیا دلیل شرعی بر تجویز این ولایت قائم هست یا نه، می گوییم نه؛ چرا؟ چون اصل، عدم ولایت است. این منطق اسلام است. آن وقتی این ولایت مورد قبول است که شارع آن را تنفیذ کرده باشد و تنفیذ شارع به این است که آن کسی که ولایت را به او می دهیم- در هر مرتبه ای از ولایت- باید اهلیّت و صلاحیت یعنی عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. این منطق مردم سالاری دینی است که بسیار مستحکم و عمیق است. یک مؤمن می تواند با اعتقاد کامل این منطق را بپذیرد و به آن عمل کند؛ جای شبهه و وسوسه ندارد.
بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان قزوین1382/9/26
لباس رزم زن
از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.
شهید سید محمدتقی میرغفوریان
امام خامنه ای(مدظله العالی):
اولین و مهم ترین قدم خودسازی این است که انسان به خود و به اخلاق و رفتار خود با نظر انتقادی نگاه کند؛ عیوب خود را با روشنی و دقت ببیند و سعی در برطرف کردن آن ها داشته باشد. این از عهده ی خود ما بر می آید و این تکلیفی بر دوش ماست.
امام خامنه ای(مدظله العالی):
نیکی به والدین سبب همه توفیقات
به مناسبت 14تیر سالگرد رحلت حضرت آیت الله سید جواد خامنه ای پدر رهبر معظم انقلاب در سال1365
بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام، وقتی محاسبه می کنم، به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من به یکی از والدینم کرده ام، باشد.
مرحوم پدرم در سنین پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش(که مرد 70 ساله ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نابینا می شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه هایی که ایشان برای ما می نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است.
قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتی نمی کرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم، چون معالجات در مشهد جواب نمی داد. امیدوار بودم که دکترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مأیوس کردند. گفتند:«هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست.» البته بعد از دو، سه سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشم ایشان می دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدرم را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من، خیلی سخت بود…
یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را مشهد ببرم و در آن جا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم بامعرفتی بود.
دیدم خیلی دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم:«شما وقت دارید که من پیش شما بیایم» گفت:«بله» عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است، از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.
یک تأمل مختصری کرد و گفت:«شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند.» من یک تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می تواند با خدا معامله کند. من تصور می کردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم می ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه ی قم علاقه داشتم، و هم به آن حجره ای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است.
دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد، می تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.
تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگی به منزل آمدم. والدین من دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم. گفتم:«بله من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال، به دنبال کار و وظیفه ی خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم،ر اعتقادم این است که ناشی از همان بری است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده ام. این قضیه را گفتم برای این که شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.
بنده اول جنگ رفتم اهواز. اولین بار این لباس را من شب ورود به اهواز پوشیدم؛ معمول هم نبود آن وقت معممین لباس نظامی بپوشند! من دیدم لباس سربازی را ریخته اند آن جا؛ با مرحوم چمران رفته بودیم و از تهران هم یک عده با ما بودند… دیدم دارند آن لباس ها را می پوشند، به چمران گفتم چطور است من هم یک دانه بپوشم؟ گفت چی؟! یک دانه لباس سربازی برداشتم پوشیدم و عمامه و عبا را گذاشتم کنار؛ تفنگ هم داشتم، تفنگ را هم برداشتم.
همان شب ورود ما به عملیات ایذایی علیه دشمن، بنده هم با اینها راه افتادم رفتم، هنوز شاید یک ماه هم از جنگ نمی گذشت. پا شدیم رفتیم شب تاریک؛ چندین شب متوالی بنده در عملیات ایذایی علیه تانک های دشمن شرکت کردم. آن وقت سپاه تشکیلات خیلی کوچکی داشت؛ ارتش هم در یک جاهایی مستقر بود.
تحرکی نبود در ناحیه ی اهواز، یک عده داوطلب، چه سپاهی، چه آن گروه داوطلبینی که ما داشتیم با مرحوم چمران در اهواز، راه می افتادند شبانه می رفتند تانک های دشمن را یکی دو تا سه تا با آر پی جی می زدند. چند نفر هم کلاشینکف به دست، این ها را حفاظت می کردند؛ رفتم دیدم عجب دنیای جدیدی است.
بیانات در دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه1366/8/26